چطور یک شخص به قاتل سریالی تبدیل می‌شود؟!

جرم‌شناسان و مستند‌های جنایت واقعی از دهه‌ها قبل در تلاش بوده‌اند تا بفهمند چه عواملی باعث می‌شود که افراد به قاتلان سریالی تبدیل شوند. در این راستا، سه روانشناس جنایی و متخصص قتل‌های سریالی، دلایلی که باعث تحول انسان‌ها به قاتل سریالی می‌شود، را مورد بررسی قرار داده‌اند.

بر اساس اطلاعات دانشگاه میشیگان، تا سال ۲۰۲۰، تنها چند تن از سه‌هزار و ششصد قاتل سریالی که در ایالات متحده شناسایی شده‌اند، عبارتند از: دنیس رادر، جان وین گیسی، جفری داهمر، آلبرت دیسالوو و تد باندی.

یکی از موارد مشهور اخیر، پرونده قتل‌های ساحل گیلگو است که به تازگی معمار ۵۹ ساله‌ای به نام رکس هویرمان در این پرونده به جرم قتل سه نفر از چهار زن کشته‌شده در ساحل گیلگوی لانگ آیلند بازداشت شده است. بقایای این زنان در سال ۲۰۱۰ در این ساحل کشف شده بودند و پرونده تا همین اواخر حل نشده بود، حالا او اگرچه ادعای بی‌گناهی دارد، اما به عنوان مظنون اصلی در قتل چهارمین زن معرفی شده است.

این قتل‌ها برای مقامات محلی بسیار پیچیده بوده و پلیس در حین تحقیقات خود توانسته بقایای حداقل ۱۰ نفر را پیدا کند. همین موارد موجب شد که به تحقیق درباره احتمال وقوع جنایت‌های سریالی بپردازند.

این حوادث در ساحل گیلگو مجددا سوالاتی را به وجود آورده است که چگونه یک فرد به اندازه‌ای بی‌رحم و وحشی می‌تواند اقدام به اینگونه کارهای وحشتناک نماید؟ آیا قاتلان سریالی به صورت بالفطره اینگونه عمل می‌کنند یا محصول محیط اطرافشان هستند؟

اسکات بون، جرم‌شناس، نویسنده و سخنران، با تحلیل و بررسی، معتقد است که قاتلان سریالی ترکیبی از عوامل مختلف هستند و این عوامل شامل هر دو موضوع اندازه‌گیری شده و محیط اطراف آن‌ها است. او می‌گوید: «بیماران روانی این‌گونه به دنیا می‌آیند اما جامعه‌ستیزها محصول جامعه‌شان‌اند. این یک طیف است، سیاه و سفید نیست و عوامل متعددی موثرند.»

لوئیس شلسینگر، استاد روانشناسی جنایی کالج عدالت کیفری جان‌جی، به تاکید بر ارتباط عوامل عصب‌زیست‌شناختی با قتل‌های جنسی سریالی می‌پردازد و می‌گوید: «اگر به قاتلان سریالی جنسی بنگرید، می‌بینید که آن‌ها معمولا با بدن قربانی کارهایی می‌کنند که فراتر از اقدامات لازم برای قتل اوست. مثلا با بازکردن پاهای او و فرو کردن وسایلی در بدنش وی را در وضعیتی تحقیرآمیز قرار می‌دهند. اما چرا آن‌ها این کار را می‌کنند؟ چون قتل به تنهایی برایشان از لحاظ روانی-جنسی (سایکوسکژوال) ارضا کننده نیست. درنتیجه برای راضی کردن خود فراتر از قتل می‌روند.»

با این حال، کاترین رامسلند، استاد روانشناسی جنایی و عدالت کیفری در دانشگاه دسالس، تاکید می‌کند که دلایل منجر به بدل شدن یک شخص به قاتل سریالی نمی‌تواند به دیگران تعمیم داده شود و می‌گوید: «ممکن است برخی چیزها مانند سوءاستفاده و ضربه به سر در بسیاری موارد مشترک باشد، اما این مسائل در تمام موارد صدق نمی‌کند.»

تشخیص یک قاتل سریالی نیز به نظرات اسکات بون برمی‌گردد که نشانه‌ها و شواهد مشخصی که نمایانگر ارتکاب جنایت توسط یک شخص است، نشانه سریالی بودن قاتل را ارائه می‌دهد.

در مورد تأثیر عوامل مختلف بر تبدیل شدن یک شخص به یک قاتل سریالی، کاترین رامسلند می‌گوید: «تنوع زیادی در میان قاتلان سریالی وجود دارد. از گستره‌ای از انگیزه‌ها، سن، سابقه و رفتارها گرفته تفاوت‌هایی در فیزیولوژی، جنس، وضعیت روحی و ادراکاتی که بر توانایی استدلال و تصمیم‌گیری تاثیر می‌گذارد. هرکسی موقعیت خاصی در زندگی خود را به صورت منحصر به فردی پردازش می‌کند و برخی ممکن است جذب خشونت شوند. این خشونت‌ها برای مثال می‌توانند تدافعی، تهاجمی، روانی، روان‌پریشانه، واکنشی و یا غارتگرانه باشد. هر عاملی مثل سوء استفاده، نادیده‌گرفته شدن، انحراف و تحقیر، ممکن است تأثیرات متفاوتی بر افراد مختلف داشته باشد و هر تجربه جدیدی می‌تواند ادراکات را به طور مثبت یا منفی تغییر دهد.»

نظر لوئیس شلسینگر نیز به نقش تروما در قاتلان سریالی اشاره دارد و می‌گوید: «اکثر مردم می‌خواهند رویدادی را در زندگی افراد بیابند که توضیح دهنده چنین رفتاری باشد. مثلا می‌گویند این طبیعت انسان است، گرایش طبیعی است یا او چون از جانب مادرش مورد سوءاستفاده قرار گرفته بود دست به چنین کاری زد یا اتفاقات وحشتناک زندگی‌اش او را به این کار واداشت. اما این عوامل به خودی خود کسی را وادار نمی‌کند برای ارضای میل جنسی خود دست به قتل سریالی بزند. هزاران نفر ممکن است کودکی وحشتناکی را تجربه کرده باشند، اما نمی‌روند مردم را به صورت سریالی بکشند.»

اسکات بون به سوال “آیا همه قاتلان سریالی بیمار روانی هستند؟” اشاره می‌کند و می‌گوید: «نه همه بیماران روانی قاتل سریالی‌اند و نه همه قاتلان سریالی بیمار روانی. بیمار روانی بودن به تنهایی کسی را تبدیلی به قاتل سریالی نمی‌کند، اتفاق دیگری باید رخ دهد. مغز قاتلان سریالی که بیمار روانی‌اند در مقایسه با مغز انسان‌های معمولی عملکرد متفاوتی دارد و محرک‌ها را به گونه دیگری پردازش می‌کند.»

وی همچنین افزوده است: «به طور مشخص لوب پیشانی مغز (Frontal Lobe) وظیفه کنترل تکانه‌ها را بر عهده دارد. این بخشی است که شما را از واکنش‌های صرفاً تکانشی باز می‌دارد. بیماران روانی عملات هیچ‌گونه کنترلی بر این تکانه‌ها ندارند. البته بسیاری از بیماران روانی به دلیل انگیزه و هدف‌گرایی بالا، در جامعه عملکردی فوق‌العاده خوب دارند. آن‌ها گاهی بسیار مرتب، متقاعد کننده و صبور هستند. این ویژگی‌ها می‌تواند این افراد را به معمار و یا فروشنده‌ای بسیار خوب بدل کند، اما این خصوصیت‌ها همچنین برای بدل شدن یک شخصی به یک قاتل روانی نیز بسیار عالی‌اند.»

لوئیس شلسینگر نیز افزوده است: «آمریکایی‌ها دوست دارند قاتلان سریالی‌شان شیاطینی نابغه با آی‌کیوی ۱۸۰ باشند که قادرند به پنج زبان زنده دنیا صحبت کنند. اما هیچ‌چیز بالاتر از واقعیت نیست. اکثر این قاتلان هیچ مهارتی ندارند، بی‌کارند و حوصله کار کردن هم ندارند. تد باندی در این بین یک استثنا بود.»

در پاسخ به سوال در مورد قاتل سریالی جنسی، اسکات بون می‌گوید: «وقتی که میل، تمایلات و برانگیختگی جنسی با تمایل به آسیب رساندن، سادیسم، خون، وسواس و مرگ در هم تنیده می‌شوند، فرد در مسیری به سوی بدل شدن به یک سادیست جنسی سوق پیدا می‌کند. این مساله یک‌شبه روی نمی‌دهد. این‌طور نیست که کسی صبح از خواب بیدار شود و بگوید امروز روز خوبی برای تبدیل شدن به یک قاتل سریالی است. این تکانه‌ها از زمان نوجوانی و حتی زودتر، در ۱۱ یا ۱۲ سالگی شروع به بروز می‌کنند. این مسائل به یک دور ذهنی بدل می‌شود که بارها و بارها در دوران نوجوانی و بزرگسالی در ذهن آن‌ها تکرار می‌شود. آن‌ها به صورت پیوسته این‌ توهمات را در هنگام خود ارضایی با هم ترکیب می‌کنند و انجام اعمالی وحشتناک را با افراد مختلف متصور می‌شوند. آن‌ها در ذهن خود دست و پای قربانیان خیالیشان را می‌بندند، به آن‌ها تجاوز می‌کنند و آن‌ها را می‌کشند. این تصورات آن‌ها را از لحاظ جنسی برانگیخته می‌کند. این تصورات ادامه پیدا می‌کند تا جایی که من می‌خواهم آن را نقطه عطف بنامم که معمولاً در اواسط ۲۰ سالگی به آن می‌رسند. در آن زمان آن‌ها دیگر نمی‌توانند این تمایلاتشان را تنها به صورت وهمی در ذهنشان نگه دارند. باید اقدامی انجام دهند که آن را به صورت واقعی حس کنند. آن‌ها قطعه باید این تجربه را زندگی کنند و این جایی است که دست به نخستین قتلشان می‌زنند.»

درباره اینکه آیا تمامی افراد با فانتزی‌های جنسی انحرافی عملاً دست به اقدام می‌زنند، لوئیس شلسینگر می‌گوید: «بسیاری مردم، نه فقط قاتل‌های سریالی، بسیاری از مردم عادی هم فانتزی‌های جنسی دارند آن‌ها را برای خودشان نگه می‌دارند. سوال این است که اگر تعداد زیادی از افراد با فانتزی‌های جنسی انحرافی نظیر آزار و شکنجه دیگران به برانگیختگی می‌رسند، چرا فقط تعداد کمی از آن‌ها عملاً دست به این اقدامات می‌زنند؟ ما جواب این پرسش را نمی‌دانیم. اما به نظر می‌رسد محرکی که آن‌ها را به عمل وا می‌دارد، نوعی از دست دادن است. مثل از دست دادن شغل یا رابطه عاطفی که در مردان می‌تواند به عنوان محرکی قوی عمل کند. و اتفاقاً قاتل‌های سریالی فقط مرد هستند و هیچ قاتل سریالی زنی وجود ندارد.»

اسکات بون، جرم‌شناس، نویسنده و سخنران، با تحلیل و بررسی، معتقد است که قاتلان سریالی ترکیبی از عوامل مختلف هستند و این عوامل شامل هر دو موضوع اندازه‌گیری شده و محیط اطراف آن‌ها است. او می‌گوید: «بیماران روانی این‌گونه به دنیا می‌آیند اما جامعه‌ستیزها محصول جامعه‌شان‌اند. این یک طیف است، سیاه و سفید نیست و عوامل متعددی موثرند.»

لوئیس شلسینگر، استاد روانشناسی جنایی کالج عدالت کیفری جان‌جی، به تاکید بر ارتباط عوامل عصب‌زیست‌شناختی با قتل‌های جنسی سریالی می‌پردازد و می‌گوید: «اگر به قاتلان سریالی جنسی بنگرید، می‌بینید که آن‌ها معمولا با بدن قربانی کارهایی می‌کنند که فراتر از اقدامات لازم برای قتل اوست. مثلا با بازکردن پاهای او و فرو کردن وسایلی در بدنش وی را در وضعیتی تحقیرآمیز قرار می‌دهند. اما چرا آن‌ها این کار را می‌کنند؟ چون قتل به تنهایی برایشان از لحاظ روانی-جنسی (سایکوسکژوال) ارضا کننده نیست. درنتیجه برای راضی کردن خود فراتر از قتل می‌روند.»

با این حال، کاترین رامسلند، استاد روانشناسی جنایی و عدالت کیفری در دانشگاه دسالس، تاکید می‌کند که دلایل منجر به بدل شدن یک شخص به قاتل سریالی نمی‌تواند به دیگران تعمیم داده شود و می‌گوید: «ممکن است برخی چیزها مانند سوءاستفاده و ضربه به سر در بسیاری موارد مشترک باشد، اما این مسائل در تمام موارد صدق نمی‌کند.»

تشخیص یک قاتل سریالی نیز به نظرات اسکات بون برمی‌گردد که نشانه‌ها و شواهد مشخصی که نمایانگر ارتکاب جنایت توسط یک شخص است، نشانه سریالی بودن قاتل را ارائه می‌دهد.

در مورد تأثیر عوامل مختلف بر تبدیل شدن یک شخص به یک قاتل سریالی، کاترین رامسلند می‌گوید: «تنوع زیادی در میان قاتلان سریالی وجود دارد. از گستره‌ای از انگیزه‌ها، سن، سابقه و رفتارها گرفته تفاوت‌هایی در فیزیولوژی، جنس، وضعیت روحی و ادراکاتی که بر توانایی استدلال و تصمیم‌گیری تاثیر می‌گذارد. هرکسی موقعیت خاصی در زندگی خود را به صورت منحصر به فردی پردازش می‌کند و برخی ممکن است جذب خشونت شوند. این خشونت‌ها برای مثال می‌توانند تدافعی، تهاجمی، روانی، روان‌پریشانه، واکنشی و یا غارتگرانه باشد. هر عاملی مثل سوء استفاده، نادیده‌گرفته شدن، انحراف و تحقیر، ممکن است تأثیرات متفاوتی بر افراد مختلف داشته باشد و هر تجربه جدیدی می‌تواند ادراکات را به طور مثبت یا منفی تغییر دهد.»

نظر لوئیس شلسینگر نیز به نقش تروما در قاتلان سریالی اشاره دارد و می‌گوید: «اکثر مردم می‌خواهند رویدادی را در زندگی افراد بیابند که توضیح دهنده چنین رفتاری باشد. مثلا می‌گویند این طبیعت انسان است، گرایش طبیعی است یا او چون از جانب مادرش مورد سوءاستفاده قرار گرفته بود دست به چنین کاری زد یا اتفاقات وحشتناک زندگی‌اش او را به این کار واداشت. اما این عوامل به خودی خود کسی را وادار نمی‌کند برای ارضای میل جنسی خود دست به قتل سریالی بزند. هزاران نفر ممکن است کودکی وحشتناکی را تجربه کرده باشند، اما نمی‌روند مردم را به صورت سریالی بکشند.»