هشت ساعت کار روزانه از کجا آمده است؟!

امروز در بسیاری از کشورهای جهان هشت ساعت کار در روز و پنج روز در هفته به صورت یک اصل ثابت درآمده است و کارمندان و کارگران فعالیت خود را با آن تطبیق می‌دهند و تنظیم می‌کنند.

پذیرفتن نظام ۸ ساعت کار در روز برای ۵ روز در هفته در ایالات متحده، اثری چشمگیر بر تثبیت ساعات کاری افراد در کشورهای مختلف گذاشت. پدید آمدن این رویه در خود آمریکا اما محصول ماجرایی پیچیده و منحصر به فرد است.

این فرهنگ کاری اما همیشه و از ابتدا وجود نداشته و پدیده‌ای به نسبت مدرن محسوب می‌شود که پس از جنگ جهانی دوم تا کنون ثابت مانده است. در واقع هرچند این رویه در سیستم‌‌های قانونگذاری شماری از کشورها در اوایل قرن بیستم رواج پیدا کرد، با این حال به صورت گسترده از وقتی همه‌گیر شد که ایالات متحده آمریکا آن را در نظام کاری خود پذیرفت.

اما این که چگونه آمریکا به استاندارد هشت ساعت کار در روز رسید نتیجه رایزنی‌های یک اتحادیه کارگری، یک صنعت، یک شرکت و یا یک قانون نبود؛ بلکه در نتیجه فعل و انفعالات گسترده‌ای از اقدامات کارگری، سازش‌های سیاسی، کارفرمایان پیشگام و رقابت‌های اقتصادی به وجود آمد.

اگر کمی به عقب برگردیم، در اواسط دهه ۱۸۰۰ میلادی کار بیش از ۷۰ ساعت در هفته در آمریکا امری رایج به حساب می‌آمد. با توجه به اینکه در آن زمان مردم معمولاً شش روز در هفته کار می‌کردند، میزان کار به ۱۲ ساعت در روز می‌رسید.

این در حالی بود که افراد در پاره‌ای مشاغل حتی بیشتر از این ساعت کار می‌کردند. به‌عنوان مثال در پایان جنگ جهانی اول، کارگران کوره‌های بلند در صنعت فولاد معمولاً ۸۴ ساعت در هفته کار می‌کردند. این ساعت‌های غیرعادی و طولانی موضوع اصلی اعتصابی بود که در سپتامبر سال ۱۹۱۹ آغاز شد. آن اعتصاب شکست خورد، اما چهار سال بعد صنایع فولاد ایالات متحده روز کاری خود را از دوازده ساعت به هشت ساعت کاهش داد.

این تصمیم آغازگر روند نزولی قابل توجهی شد که کارفرمایان پیشگام آن را شروع کردند. در سال ۱۹۲۶ شرکت خودروسازی فورد، تحت هدایت هنری فورد، یک هفته کاری پنج روزه شامل ۸ ساعت کار در روز را پایه گذاشت.

اندکی بعد و در پی رخداد موسوم به رکود بزرگ در سال ۱۹۲۹، که با نرخ بیکاری بالا همراه بود، ایده ۶ ساعت کار در روز نیز مورد توجه قرار گرفت. در واقع در سال ۱۹۳۰ این ویل کیت کیلوگ، بنیانگذار غلات صبحانه و صنایع غذایی «کیلوگ»، بود که تصمیم گرفت به جای شیفت‌های هشت ساعته شیفت‌های شش ساعته را با مقداری کاهش در دستمزد کارگران ایجاد کند.

این اقدام به شرکت کیلوگ اجازه داد تا کارکنانی را که بیکار شده بودند دوباره استخدام کند و همچنین افراد متقاضی شغل دیگری را به خدمت بگیرد. آقای کیلوگ در مجموع اما این کار را به عنوان یک کار مثبت اجتماعی می‌دید.

این حرکت صنایع غذایی کیلوگ توجه‌ها را جلب کرد و به زودی فشاری برای تصویب قانون فدرال درباره لزوم ایجاد یک روز کاری شش ساعته به وجود آمد. با این وجود، لایحه‌ای که با هدف ایجاد ۳۰ ساعت کار در هفته در سنا تصویب شده بود در مجلس نمایندگان با شکست مواجه شد و ناکام ماند.

بلافاصله پس از آن، در سال ۱۹۳۳، رئیس جمهور تازه منتخب فرانکلین روزولت قانون ملی احیای صنعت را امضا کرد که بر اساس آن کارفرمایان موافقت‌نامه‌های داوطلبانه‌ای را برای برقراری هفته کاری ۳۵ تا ۴۰ ساعته در هفته و پرداخت حداقل دستمزد ساعتی بین ۱۲ تا ۱۵ دلار برای هر ساعت منعقد کردند.

دو سال بعد اما دیوان عالی آمریکا در پی شکواییه‌ای در صنعت مرغداری، این قانون را مغایر با قانون اساسی تشخیص داد. علیرغم باطل شدن قانون ملی احیای صنعتی، قانونگذاران و اتحادیه‌ها به تلاش برای بهبود شرایط کار ادامه دادند.

در اواخر دهه سی میلادی، آنها سرانجام موفق شدند علاوه بر تعیین نظام پرداخت حداقل دستمزد و وضع مقررات برای حمایت از کار کودکان، چیزی را که امروزه به عنوان هشت ساعت کار روزانه برای پنج روز در هفته می‌شناسیم، در سراسر جهان ایجاد کنند.

در سال ۱۹۳۸، رئیس جمهور روزولت قانونی را برای استاندارد کار منصفانه امضا کرد که به موجب آن کارفرمایان باید به کارمندانی که بیش از ۴۰ ساعت در هفته کار می کنند، اضافه‌کاری پرداخت می‌کردند.

در آن سو اما کار روزانه ۶ ساعت نیز در شرکت مواد غذایی کیلوگدوام نیاورد. در اواخر دهه پنجاه میلادی بخش عمده کارکنان آن شرکت تصمیم گرفتند کار روزانه هشت ساعته را از سر بگیرند و اینگونه به یک روز کاری طولانی‌تر بازگشتند. در واقع آنها نشان دادند که نیاز به پول بیشتر، بر چشم‌انداز ساعات کوتاه‌تر کاری اولویت پیدا کرده است.

امروزه وضع تعادل میان ساعات کار و صرف اوقات فراغت برای بسیاری از بزرگسالان به مساله‌ای پراهمیت تبدیل شده است. وقوع همه‌گیری کووید-۱۹ و گذراندن وقت بیشتر در کنار خانواده، بسیاری را به این نتیجه‌ رسانده است که پیشتر به بخش‌های مهمی از زندگی‌شان به اندازه کافی اهمیت نمی‌داده‌اند.

بنجامین هانیکات، مورخ اقتصادی و استاد دانشگاه آیووا، در این باره می‌گوید: «تجربه این بیماری همه‌گیر زنگ‌هایی را در ذهن‌ها به صدا در آورد. افراد اکنون با خود می‌گویند ممکن است راهی وجود داشته باشد که بتوانم بهتر زندگی کنم و همزمان کارم را هم انجام دهم.»