چرا «آخرالزمان» برای ما جذاب است؟

کریس بیگلی، نویسنده و باستان‌شناس، در کتاب جدید خود «آخرالزمان بعدی: هنر و علم بقا» تصورات مدرن ما از آخرالزمان را با نمونه‌های تاریخی فروپاشی اجتماعی مقایسه کرده و استدلال می‌کند این دو کاملاً متفاوت هستند.

معرفی جذاب‌ترین خودروهای کلکسیون سلبریتی‌های مشهور

این گزیده از کتاب کریس بیگلی «آخرالزمان بعدی: هنر و علم بقا» به بررسی این موضوع می‌پردازد که چگونه فرهنگ عامه سناریوهای آخرالزمانی را به تصویر می‌کشد و چرا به نظر می‌رسد خیال‌پردازی‌های آخرالزمانی برای بسیاری از مردم به‌طور عجیبی جذاب است.

یکی از دلایلی که سناریوهای آخرالزمانی برای ما جذابند این است که فروپاشی به ما فرصت می‌دهد کارها را از نو انجام دهیم و تبدیل به قهرمانانی بشویم که در حال حاضر نمی‌توانیم باشیم.

همه ما درباره‌اش فکر کرده‌ایم. اگر همه چیز خراب شود چه خواهیم کرد؟

ما انواع مختلفی از روایت‌ها را خلق می‌کنیم، برخی به وضوح خیالی و برخی بهترین حدس ما درباره آینده هستند. روایت‌هایی که خلق می‌کنیم چیزهای زیادی درباره خودمان به ما می‌گویند، از جمله آنچه اکنون می‌خواهیم و آنچه در آینده به آن امیدواریم و از آن می‌ترسیم. امروز به نظر می‌رسد در تولید روایت‌های آخرالزمانی و ویران‌شهری به اوج جدیدی رسیده‌ایم. کافیست نگاهی گذرا به تولیدات رسانه‌ای بیندازید تا ببینید صدها فیلم و هزاران کتاب درباره آینده‌های ویران‌شهری تولید شده است.

بازنمایی رسانه‌ها از آخرالزمان بدون شک شور و هیجان ایجاد می‌کند، اما می‌تواند پارامترهای فکری ما را هم محدود کند. همه چیز از واژگان ما گرفته تا موضوعاتی که برای تمرکز انتخاب می‌کنیم، می‌تواند نحوه تفکر ما در مورد چیزی یا حتی توانایی تصور آن را شکل دهد. تهدیدها و ترس‌های نشان داده شده در روایت‌های آخرالزمانی، بازنمودهای استعاری از تنش‌هایی است که در دنیای واقعی وجود دارد. از نقد عدالت نژادی گرفته تا بیگانه‌هراسی که زیربنای روایت‌هاست، هیچ چیز صرفاً درباره زامبی‌ها یا ستاره دنباله‌دار یا ویروس یا یک فاجعه طبیعی نیست. ما شاهد این بازی در تجربه اخیر خود با یک بیماری همه‌گیری بودیم. واکنش ما به کووید-۱۹ بازتاب تنش‌های سیاسی و فرهنگی مداوم بود و همه‌گیری فقط این تنش‌ها را به شکلی واضح و آشکار نشان داد.

برخی از این فانتزی‌ها یک جنبه تاریک دارند. در برخی موارد، تصاویر آخرالزمانی نویدبخش بازگشت به سبک زندگی سنتی است که مثبت به نظر می‌رسد و تصاویری شادابی از زندگی خانوادگی رضایت‌بخش، روستایی پیش از صنعتی شدن را تداعی می‌کند که در آن سخت‌کوشی نتیجه می‌دهد. البته در ایالات متحده این واقعیت فقط برای برخی گروه‌ها وجود داشت. برای اکثریت، زن‌ستیزی، نژادپرستی، و سایر نگرش‌های «سنتی»، بازگشت به گذشته‌ای به شدت منفی است. از این نظر وضع موجود پیش از سنت، نسخه سمّی‌تری از وضعیت موجود است، به ویژه برای کسانی که امتیازی پشتیبان‌شان نیست. در حالی که جامعه وسیع‌تر معاصر این ایده‌ها را عقب‌مانده و متعصبانه می‌داند، دنیای پساآخرالزمانی فرصت پذیرش آن‌ها را فراهم می‌کند. این روایت‌ها نحوه تفکر ما درباره گذشته، حال و آینده را نشان می‌دهند و مهمتر از همه، بر نحوه عملکرد ما اثر می‌گذارند.

من قصد ندارم ادبیات آخرالزمانی را به طور جامع بررسی کنم. نمونه‌هایی که اینجا مثال می‌زنم، نمونه‌های خوبی از نوع داستان‌های آخرالزمانی هستند که به نظرم دیدگاه ما از آینده را شکل می‌دهند. چند روایت آخرالزمانی معاصر یا به دلیل جایگاهشان در تاریخ این ژانر (کتاب چکش لوسیفر یا فیلم شب مردگان زنده) یا به دلیل اینکه رویکردها یا دیدگاه‌های خاصی را در برمی‌گیرند (کتاب یک ثانیه بعد) از نظر من عالی هستند. تعداد کمی هم هستند که نمونه‌های ماهرانه‌ای از این ژانر به حساب می‌آیند، مانند رمان (جاده کورمک) مک‌کارتی، رمان (فصل پنجم) اثر ان. کی. جمیسین یا فیلم (مکس دیوانه: جاده خشم).
هزاران روایت آخرالزمانی وجود دارد. من با بسیاری از آن‌ها آشنا هستم. برخی روایات، تصویری تاریک و هولناک ترسیم کرده‌اند، مانند جاده‌ی مک‌کارتی که در آن قهرمان برای محافظت از پسر جوانش در برابر آدم‌خواری، بی‌رحمی و ناامیدی در دنیای مردگان نبردی غیرممکن می‌کند. «زمان گرگ» اثر میشائیل هانکه نیز دیدگاهی تاریک از دنیای پساآخرالزمانی ارائه می‌دهد که در آن، یک خانواده فرانسوی پناهگاهی را در خانه روستایی خود می‌یابد که توسط غریبه‌های متخاصم اشغال شده است و پس از اینکه هیچ کمکی پیدا نمی‌کنند و جایی برای رفتن ندارند، منتظر قطاری می‌مانند که آن‌ها را از هرج و مرج دور کند. هیچ کس چنین آینده‌ای را نمی‌خواهد، چون تیره و تار، نومیدانه و فاقد شفقت است. در بسیاری از موارد دیگر، روشن است که فکر آخرالزمان تا حدودی برای ما جذاب است. چیزی در مورد آن واقعیت تصورشده با ما ارتباط برقرار می‌کند و ما خواهان بخشی از آنچه که در پی دارد، هستیم. شاید این خواست، بازتاب تجربه ما با فیلم‌های جنگی باشد که در آن‌ها، واقعیت جهنمی جنگ را به عنوان یک داستان ماجراجویی یا یک حماسه قهرمانانه ارائه می‌کنیم. شاید همین کار را با «آخرالزمان» انجام می‌دهیم، یعنی چیزی را که ذاتاً وحشتناک است را پاکسازی و رمانتیک می‌کنیم. اگرچه تغییر بنیادی ممکن است ذاتاً وحشتناک نباشد. شکی نیست که برخی چیزها باید تغییر کنند. شاید آخرالزمان برای شروع دوباره و کنار گذاشتن بارهایی که انباشته‌ایم زمان مناسبی باشد!
یک چیز واضح است: سناریوهای آخرالزمانی آینده به همان شکل که ما فجایع را در واقعیت تجربه می‌کنیم ارائه نمی‌شوند. پس از یک گردباد، یا آتش‌سوزی خانه، چیز جذابی باقی نمی‌ماند. با این حال، فانتزی‌های آخرالزمانی ما به طور همزمان هم وحشت‌آورند و هم جذاب.خیال‌پردازی‌های آخرالزمانی ما چیزی را به تصویر می‌کشند که آرزوی آن را داریم: شانس ساده‌سازی یا رهایی از زیر چیزی مانند بدهی، تنهایی یا نارضایتی. چیزی شبیه خانه‌تکانی در مقیاس بزرگ است یا امکان زندگی با شرایط خودمان، می‌توانیم قهرمان باشیم و تمام مهارت‌هایمان را به کار بگیریم، می‌توانیم دستور کار خود را به روش‌هایی تنظیم کنیم که در حال حاضر نمی‌توانیم. زندگی سخت اما ساده و رضایت‌بخش خواهد بود. دست‌کم این چیزی است که به خودمان می‌گوییم. بسیاری از روایت‌های آخرالزمانی بازتاب این خیال‌پردازی‌ها هستند که در آن‌ها می‌توانیم قهرمانی باشیم که در زندگی کنونی‌مان نمی‌توانیم باشیم.
منبع: فرادید