نقد فیلم «گردبادها»؛ تلاش برای بازنمایی انسانیت در میان طوفان!

«گردبادها» جدیدترین اثر چانگ خالق فیلم تحسین‌برانگیز «میناری» است. او در این فیلم می‌کوشد تا انسانیتی را روایت کند که در سخت‌ترین شرایط سراغ انسان‌هایی می‌رود که در دوراهی مرگ و زندگی قرار گرفتند. در ابتدای فیلم با پنج جوان مواجه می‌شویم که در حال آماده‌سازی برای یک سفر علمی در دل گردبادها هستند. کارگردان هرکدام از این کاراکترها را به‌طور مختصر معرفی می‌کند و سپس سفرشان آغاز می‌شود. این شخصیت‌پردازی کوتاه در ابتدای داستان کفایت می‌کند زیرا سه نفر از آن‌ها در همان سفر اول اسیر گردباد می‌شوند و داستان را ترک می‌کنند.

پرش داستانی که به فاصله پنج سال اتفاق می‌افتد بار دیگر دو شخصیت بازمانده یعنی کیت (با بازی دیزی ادگار جونز) و خاوی (با بازی آنتونی راموس) را در مسیر یک‌دیگر قرار می‌دهد تا بار دیگر برای یک سفر علمی به سوی گردبادها با یک‌دیگر همکاری کنند. هرچند خاوی توانسته تیمی متخصص تشکیل دهد اما در رابطه کاری با کیت بسیار منفعل به‌نظر می‌رسد. در حین سفر با گروهی به‌ نام رهگیران آرکانزاس به رهبری تایلر (با بازی گلن پاول) مواجه می‌شوند که کلیپ‌های یوتیوبی در خصوص گردباد می‌سازند اما مشخص است رابطه خوبی با آن‌ها ندارند.

در فیلم گردباد (۱۹۹۶) هم گروهی ضد قهرمان برای ردگیری گردبادها با شخصیت‌های اصلی داستان در جدال بودند. در آن فیلم کارگردان خیلی دوربین خود را متوجه آن‌ها نمی‌کرد. افراد گروه شخصیت‌پردازی نشدند و تنها نقش عامل اخلال را در لحظاتی برای گروه اصلی داستان ایفا می‌کردند. و در آخر هم اسیر گردباد شدند و از بین رفتند. اما در فیلم گردبادهای لی ایزاک چانگ داستان این گروه متفاوت است. کاراکترهای گروه رهگیران آرکانزاس که در ظاهر ضد قهرمان هستند به‌قدر کفایت شخصیت‌پردازی می‌شوند. به‌عنوان مثال یک محقق علمی که برای اولین بار در بین اعضای این گروه قرار دارد هنگام پیاده شدن از ماشین احتیاط می‌کند که کفش‌هایش در گل و لای کثیف نشود و کارگردان نشان می‌دهد که این شخص از لحاظ شخصیتی با دیگر اعضای گروه متفاوت است.

چانگ در تلاش است رابطه‌ای بین کیت و تایلر بسازد و تمامی المان‌های لازم برای انجام این کار را در روایت داستان خود قرار می‌دهد. جدا از برخوردهای این دو نفر در طول سفر، زمانی که کیت متوجه می‌شود شریک کاری خاوی فردی فرصت‌طلب و سودجو است که از شرایط سخت مردم طوفان‌زده سواستفاده می‌کند و ثروتش را افزایش می‌دهد از این گروه فاصله می‌گیرد و فرصتی دست می‌دهد تا تایلر به او نزدیک‌تر شود. تایلر به خانه کیت ورود می‌کند تا به او پیشنهاد همکاری بدهد. کیت در ابتدا او را پس می‌زند اما کارگردان شخصیت کتی (مادر کیت) را وارد داستان می‌کند تا باعث قوی‌تر شدن این رابطه شود. کیت زمانی‌که با قاب عکس نامزد سابق خود که در ابتدای داستان او را از دست داد مواجه می‌شود، تصمیم می‌گیرد با تایلر همکاری کند.

رابطه عاشقانه‌ای بین کیت و تایلر اتفاق نمی‌افتد و همکاری این دو نفر یک رابطه زیبای انسانی را شکل می‌دهد. آن‌ها بیشتر از این‌که به فکر کشف علمی و ثبت تصویری گردبادها باشند، دغدغه نجات مردم گرفتار در گردباد را دارند و به افرادی کمک می‌کنند که خانه و زندگی خود را در این بلای طبیعی از دست داده‌اند. این کمک در ابتدا یک مقدار شعاری به نظر می‌رسد اما زمانی که کارگردان به‌قدر کفایت به این موضوع می‌پردازد داستان گردبادها کنار می‌رود و مخاطب این روابط انسانی شکل گرفته بین کاراکترهای داستان را باور می‌کند. به‌ همین دلیل، انسانیت به موضوع اصلی فیلم تبدیل می‌شود. فرم هنری اثر در لحظاتی به‌طور کامل شکل می‌گیرد و این تغییر نام فیلم در بازسازی از گردباد (که تعین دارد و کاملا موضوع گردباد را برجسته می‌کند) به گردبادها (که تعین از روی نام گردباد برداشته می‌شود و روابط انسانی جای آن را می‌گیرد) گواه این مسئله است.

شخصیت خاوی نبز بعد از این‌که کیت او را طرد می‌کند به ‌دست فراموشی سپرده نمی‌شود. کارگردان او را به یک ضد قهرمان تبدیل نمی‌کند که مانع از موفقیت کیت و تایلر شود. خاوی اگرچه در سکانس‌های ابتدایی منفعل به‌نظر می‌رسد و در حد دستیاری کیت باقی می‌ماند اما دوربین کارگردان همواره با اوست. در آغاز داستان که افراد گروه از او جدا می‌شوند تا به تعقیب گردباد بروند، دوربین در کنار خاوی باقی می‌ماند. در دیدار مجددش با کیت زمانی ‌که پیشنهاد همکاری‌اش رد می‌شود و کیت رستوران را ترک می‌کند باز هم دوربین در کنار خاوی می‌ماند. کارگردان از طریق تکنیک احساس مخاطب را نسبت به او برانگیخته می‌کند و سمپاتی تا حدودی شکل می‌گیرد.

نوع روایت داستان هم به این موضوع کمک می‌کند. خاوی وقتی متوجه می‌شود که کیت از گروه آن‌ها خارج شده است باز هم اطلاعات به‌دست آورده را در اختیار او قرار می‌دهد. زمانی که گردباد به‌طرف شهر یورش می‌برد گروه خود را ترک می‌کند و برای نجات مردم به کیت و تایلر می‌پیوندد و در سکانسی که گردباد جسم سنگینی را بر روی پای تایلر انداخته است و کیت قدرت لازم برای برداشتن آن را ندارد به کمک آن‌ها می‌شتابد.

این موارد در رفتار سایر کاراکترها نیز دیده می‌شود. در سکانس‌های پایانی که مردم برای نجات از آسیب گردباد به سینما پناه برده‌اند، تایلر جان خود را به خطر می‌اندازد تا همکارش را نجات دهد. کیت نیز با هجوم به دل گردباد موفق می‌شود تا آن را مهار کند و جان انسان‌ها را نجات دهد. این روابط انسانی در لحظاتی از فیلم به‌قدری پررنگ است که اجازه شکل‌گیری یک مثلث عشقی بین این سه شخصیت را نمی‌دهد. دوستی و انسانیتی که بین آن‌ها برقرار است از هر موضوع دیگری بااهمیت‌تر می‌شود. حتی رهگیری گردباد نیز تحت تاثیر این انسانیت به حاشیه می‌رود. مسئله‌ای که در فیلم گردباد (۱۹۹۶) به چشم نمی‌خورد و در آن‌جا موضوع گردباد به‌قدری برجسته است که عشق، دوستی و انسانیت بین کاراکترها هرگز شکل نمی‌گیرد.

لی ایزاک چانگ با ساخت «میناری» نشان داد که در مسیر درستی قرار گرفته است و حالا در جدیدترین اثر خود «گردبادها» این راه را ادامه می‌دهد. او قواعد مدیوم هنری خود یعنی سینما را به‌خوبی می‌شناسد و تلاش خود را به‌کار می‌گیرد تا از آن‌ها در ساخت فرم اثرش استفاده کند اما این‌که چقدر در این مورد موفق شده است را می‌توان به‌پای سلیقه مخاطب گذاشت. زیرا اشکالاتی در آثار او به‌چشم می‌خورد. فیلم گاهی از ریتم می‌افتد و شخصیت‌پردازی نیز هنوز جای کار دارد که ممکن است مخاطب را اذیت کند اما با تمام این موارد به چانگ و سینمایش به‌شدت می‌توان امیدوار بود.