نقد و بررسی فیلم «کافه کنار جاده»؛ اکشن با طراوت

فیلم Road House یا ‌«کافه کنار جاده» به کارگردانی داگ لیمان و با نقش آفرینی جیک جیلنهال به تازگی از طریق آمازون پرایم منتشر شده است. در این فیلم کانر مک‌گرگور، یکی از قهرمانان نامدار UFC هم برای اولین بار به عرصه سینما وارد شده و در این فیلم به ایفای نقش می‌پردازد.

دالتون، مبارز سابق یو اف سی، به عنوان نگهبان در یکی از کافه‌های جاده «فلوریدا کیز» مشغول به کار می‌شود، اما متوجه می‌شود که این ماجرا آن چیزی نیست که به نظر می‌رسد.

در سال ۱۹۸۹ میلادی، فیلمی به نام Road House به کارگردانی رودی هرینگتون و نقش آفرینی پاتریک سوایز فقید اکران شد که در زمان خودش با واکنش منفی منتقدان رو به رو شد و در ۵ بخش (تقریبا تمامی بخش‌های مهم) نامزد جایزه Razzie (تمشک طلایی) شد!! اما با گذشت زمان، تبدیل به یک فیلم کالت شد. (فیلم کالت فیلمی است که علیرغم واکنش‌های عموما منفی در زمان ساخت، به دلیل موضوعیت خاصی که دارد در طول زمان طرفداران پر و پا قرصی پیدا می‌کند). فیلم «کافه کنار جاده» که اکنون قرار است به نقد و بررسی آن بپردازم؛ بازسازی همان فیلم ۳۵ سال پیش است.

پیش از هر چیز باید این نکته را در ذهن داشته باشیم که «کافه کنار جاده» توسط آمازون پرایم، منتشر شده است و هیچگاه اکران سینمایی نداشته است. معمولا انتظارات بیننده برای تماشای چنین آثاری –بدون اکران سینمایی- باید متفاوت از آثار دیگر باشد. همان طور که از تریلر‌ها، تصاویر و تبلیغات فیلم هم پیداست، واضحا قرار نیست با یک فیلم سینمایی درجه یک روبه‌رو شویم و قرار است صرفا یک فیلم تریلر-اکشن سرگرم کننده ببینیم که اگر بتواند در این زمینه موفق ظاهر شود کار خودش را کرده است. خوشبختانه «کافه کنار جاده» به دلایلی که در ادامه خواهم گفت، فیلم سرگرم کننده و سرپایی است که مخاطبان می‌توانند از تماشایش لذت ببرند.

«کافه کنار جاده» با مبارزه دو مرد در یک مسابقه خیابانی آغاز می‎شود. سپس ادوارد دالتون (با نقش آفرینی جیک جیلنهال) وارد می‌شود. لباسش را در می‌آورد و هیکل و فیزیک بدنی بی نظیرش را به رخ می‌کشد. برنده مسابقه جا می‌خورد و به افرادی که روی مسابقه شرط بندی کرده‌اند اعلام می‌کند که با دالتون وارد مبارزه نمی‌شود و پول آنها را هم پس می‌دهد! در همان سکانس ابتدایی کارگردان به خوبی می‌تواند ابهت دالتون را به تصویر بکشد. بزرگترین عامل موفقیت این فیلم، حضور جیک جیلنهال است. ما در این فیلم با یک جیک جیلنهال متفاوت روبه‌رو هستیم و این را همان سکانس ابتدایی به ما نمایش می‌دهد. جیلنهال برای حضور در این فیلم چنان بدنی ساخته است که در سینمای –حداقل چند سال اخیر- کم نظیر است. اَکت او توامان با فرم بدنش، هیولایی ساخته است که حتی بیننده هم از پشت قاب تلویزیون، قدرت او را بدون هیچ شکی می‌پذیرد و این همان گام اول و مهمترین گامی است که فیلمساز به درستی بر می‌دارد.

کارگردان فیلم «کافه کنار جاده» داگ لیمان 58 ساله است که طرفداران سینما و خصوصا سینمای سرگرمی به حد کافی با آثار او آشنا هستند. لیمان کارگردانی فیلم‎های Edge of Tomorrow، Mr. & Mrs. Smith، The Bourne Identity، American Made، Fair Game و چندین و چند فیلم دیگر را در کارنامه خود دارد و در ساخت فیلمِ سرگرم کننده با تجربه محسوب می‌شود. در «کافه کنار جاده» هم لیمان توانسته با پذیرش و استفاده از تعدادی از کلیشه‌های ژانری، فیلمی سرگرم کننده و قابل تماشا بسازد.

همان طور که گفتم، «کافه کنار جاده» در بسیاری از زمینه‌ها از قواعد ژانری تبعیت کرده و سعی در خلاقیت و نوآوری هم نداشته است. بنابراین با فیلمی طرف هستیم که در بسیاری از زمینه‎ها، تکراری و حتی کلیشه‌ای است. اما این کلیشه لذتبخش است! شخصیت اصلی داستان، از شخصیت پردازی چندان قدرتمندی برخوردار نیست ولی فیلم به خوبی می‌تواند به صورت حداقلی به شخصیت او بپردازد. پیش‌تر هم اشاره کردم که در همان سکانس ابتدایی شخصیت دالتون برای بیننده شکل می‌گیرد. در ادامه سعی می‌شود که ابعادی به کاراکتر او اضافه شود اما عموما این تلاش‌ها نافرجام هستند و این شخصیت، در حد همان تیپ باقی می‌ماند. ویژگی‌هایی که فیلمنامه قصد داشته به دالتون نسبت دهد؛ همان ویژگی‌های تیپیکال یک قهرمان مرد دهه‌های گذشته سینمای آمریکاست. یعنی مردی که خوش تیپ و خوش هیکل است، خودش را قهرمان نمی‌داند چرا که گذشته خوبی ندارد؛ بی پروا و بسیار شجاع است و در آخر مقابل ظلم و فساد با روش خاص خودش می‌ایستد! اگر «کافه کنار جاده» قصد داشت که ادوارد دالتون را به یک شخصیت ماندگار تبدیل کند، می‌بایست به شکل دقیقی به گذشته او می‌پرداخت. اما فیلم از گذشته او بسیار سرسری می‌گذرد و این موضوع بسیار سطحی در فیلم روایت می‌شود. در همان ابتدای فیلم ادوارد دالتون با ماشینش بر روی ریل راه آهن توقف می‌کند و منتظر قطار می‌ماند تا به نوعی خودکشی کند. خودکشی‌ای که ظاهرا با گذشته او پیوند خورده است – که او را به انسانِ بی انگیزه امروز تبدیل کرده است-. اما هیچ یک از این صحنه‌ها و تصمیمات دالتون، برای بیننده قابل درک و باورپذیر نمی‌شوند چرا که گذشته‌ای برای این شخصیت ساخته نمی‌شود! اما به لطف نقش آفرینی خوب و کاریزماتیک جیک جیلنهال، بیننده کاملا با او همراه می‌شود. در این بین شخصیت‌های فرعی و مکمل بعضا حتی به یک تیپ شخصیتی هم تبدیل نمی‌شوند و در سطحی‌ترین حد ممکن باقی می‌مانند.

در طول فیلم متوجه فساد سیستماتیک کلانتر می‌شویم. اما این موضوع به هیچ وجه در طول فیلم پرداخت مناسبی ندارد و به شکلی کاریکاتوری با آن مواجه می‌شویم. خود شخصیت کلانتر هم (که پدر معشوقه دالتون است) حتی به یک تیپ شخصیتی هم تبدیل نمی‌شود و اگر این کاراکتر از فیلم حذف می‌شد به هیچ بخشی از فیلم لطمه‌ای وارد نمی‌شد! همچنین شخصیت پردازی معشوقه دالتون (با نقش آفرینی دنیلا منچیور) بسیار سطحی و ضعیف است. به نظر من حتی این شخصیت در طول فیلم منفور محسوب می‌شود و بیننده نه تنها با او همراه نمی‌شود بلکه ممکن است نسبت به او حسّ منفی پیدا کند چرا که هیچ شخصیت پردازی مناسبی ندارد و دختری است که خودش را به زور به قهرمان داستان چسبانده است، به پدرش سیلی می‌زند و به دوست پسرش به راحتی خیانت می‌کند! بنابراین فیلم در بخش شخصیت پردازی و خصوصا شخصیت پدر و دختر بسیار ضعیف عمل می‌کند.

اما یکی از بخش‌های جذاب فیلم حضور کانر مک‌گرگور به عنوان اولین بار در عرصه سینما است. با اینکه او هم در بهترین حالت یک تیپ شخصیتی است؛ اما تماشای او در این نقش جنون آمیز به قدر کافی هیجان انگیز و سرگرم کننده است! تقابل مک‌گرگور با جیلنهال، یک تقابل تماشایی است. لیمان در این فیلم هوشمندی خودش را نشان می‌دهد. او در «کافه کنار جاده» تا حد خوبی از شهرت و آوازه جیلنهال و مک‌گرگور بهره برده است و تا حدی هم از فیلمنامه و شخصیت پردازی نصفه و نیمه برای باورپذیری کاراکتر آنها و گنجاندنشان در قالب این کاراکتر‌ها استفاده می‌کند. لیمان به خوبی در سکانس‌های معرفی مک‌گرگور، از او یک هیولا می‌سازد که می‌تواند یک خطر جدی برای قهرمان به حساب بیاید.

یکی از مهمترین بخش‌های چنین فیلم‌هایی، کیفیت اکشن و سکانس‌های مبارزه است. «کافه کنار جاده» یکی از ناب‌ترین اکشن‌های ممکن را به بیننده ارائه می‌دهد. در این فیلم، از اسلحه استفاده نشده و اکشن، به لطف زد و خورد‌های فیزیکی و مشت و لگد‌ها ساخته شده است. جدا از کاریزمای بالای جیلنهال و مک‌گرگور، فیلمبرداری هنری براهام در سکانس‌های اکشن بسیار جذاب و باطراوت است! او دوربین را در نزدیک‌ترین جای ممکن قرار می‌دهد و کاری می‌کند که بیننده خودش را واقعا به جای یکی از مبارز‌ها فرض کند! در برخی نما‌ها، مشت به دوربین اصابت می‌کند که باعث واقعی به نظر رسیدن سکانس‌های اکشن می‌شود. همچنین حرکت پرهیجان دوربین در لحظات اکشن، فضای درگیر کننده‌ای را می‌سازد. فیلمبرداری در سکانس‎های دریایی و نبرد در آب هم درخشان است و حال و هوای خاصی دارد. مجموعا اکشن «کافه کنار جاده» به لطف فیلمبرداری خاص آن، می‌تواد یکی از لذتبخش‌ترین زد و خورد‌های ممکن باشد!

همچنین «کافه کنار جاده» در ساخت جغرافیا، عملکرد خوبی دارد و موفق می‌شود بیننده را به دل همان جزیره، با آن کافه کنار جاده‌اش، آن کتاب فروشی‌اش، آن قایق‌ها و آن آمریکایی بودنش ببرد!

«کافه کنار جاده»، علیرغم اینکه به دلیل میزان بالای خشنونتش، فیلمی اکشن-تریلر با رده سنی R (بزرگسال) محسوب می‌شود اما فیلمی کمدی هم محسوب می‌شود. در سکانس‌های مختلفی، جیلنهال تیکه‌های ناگهانی می‌اندازد که انصافا هم خوب و بامزه از آب در آمده‌اند. خود کاراکتر کانر مک‌گرگور در این فیلم، از همان لحظه ابتدایی تا لحظه انتهایی کمدی است! همچنین سکانس اصلاح صورت روی کشتی، بسیار بامزه از آب در آمده است. لیمان در این فیلم به استودیو‌یی مثل مارول یاد می‌دهد که چگونه می‌توان در یک فیلم مخاطب پسند، از کمدی به شکل درست و به اندازه استفاده کرد که هم بیننده با یک اثر مفرح روبه‌رو شود و هم کمدی بیش از حد و آزاردهنده نشود که باعث لوس شدن فیلم شود!

همچنین موسیقی متن فیلم برعهده کریستف بک است که سابقه ساخت موزیک در سه‌گانه Free Guy ،Ant-Man ، دو گانه Frozen و … را در کارنامه خود دارد و در این فیلم هم یک موسیقی مفرح می‌سازد که با جغرافیای فیلم هماهنگ است. صداگذاری و جلوه‌های ویژه فیلم هم خوب است و از سکانس‌های زد و خورد گرفته تا تصادف و انفجار، همگی قابل باور از آب در آمده‌اند.

در پایان باید گفت فیلم «کافه کنار جاده» از آن دست فیلم‌هایی است که اگر سختگیرانه با آن برخورد کنیم، ممکن است از تماشای آن هیچ لذتی نبریم چرا که چیزی به بیننده اضافه نمی‌کند و در اجرای درست بسیاری از زمینه‌ها [ابتدایی] سینما ناتوان است. اما همه این نکات را کنار می‌گذارم و به مخاطبان سینمای سرگرمی، تماشایش را توصیه می‌کنم. چرا که علیرغم تمام ضعف‌های سینمایی‌اش، جیک جیلنهالی دوست داشتنی، کانر مک‌گرگوری جنون آمیز و اکشن جذابی دارد که برای ۲ ساعت، یک حال خوب را به ما هدیه می‌دهد!

نمره : ۶.۵ از ۱۰

منبع: گیمفا