بهترین فیلم‌های جاسوسی در مورد جنگ جهانی دوم

در زمان جنگ، تمام افتخار یا تقصیر معمولاً متوجه رهبران و پرسنل نظامی است، با این حال جاسوسان یکی از مهم‌ترین نقش‌ها را در شکل دادن به مسیر درگیری ایفا می‌کنند. در طول جنگ جهانی دوم، جاسوسان نقش حتی مهم‌تری داشتند زیرا به قدرت‌های متفقین کمک می‌کردند تا تمام نقاط ضعف اصلی قدرت‌های محور را شناسایی کنند. ایالات متحده دارای دفتر خدمات استراتژیک (OSS) بود که در داخل آلمان و اتریش نفوذ داشت، در حالی که بریتانیا دارای دفتر عملیات ویژه بود که در سراسر اروپا جاسوسان دوجانبه داشت.

امروزه، هزاران کتاب برای هر کسی که می‌خواهد داستان‌های جاسوسی جنگ جهانی دوم را بخواند وجود دارد، اما فیلم‌ها همیشه بهترین گزینه برای هر کسی هستند که به دنبال دُز سریعی از سرگرمی و اطلاعات است. چه داستان‌های تخیلی در مورد جاسوسانی که برای به دست آوردن اطلاعات حیاتی برای کشورشان ماموریت دارند و چه داستان‌های واقعی در مورد جاسوسانی که قهرمان یا مطرود مردمان خود شده‌اند، این فیلم‌ها به اندازه کافی پیچ و خم‌های بی‌نقصی دارند و مخاطبان را کاملاً راضی می‌کنند. در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلم جاسوسی جذاب و پرتنش در مورد جنگ جهانی دوم آشنا کنیم.

۱۰- Rogue Male (1976)

کشتن کسی مانند آدولف هیتلر نیاز به یک برنامه ریزی مناسب دارد، اما در مرد سرکش، اشراف زاده محترم بریتانیایی به نام سِر رابرت هانتر (پیتر اوتول) با نشانه گرفتن یک تفنگ شکاری به سوی رهبر وقت آلمان مسیری غیرحرفه ای و آماتور برای کشتن رهبر آلمان نازی را در پیش می‌گیرد. او به سرعت توسط گارد شوتزاستافل (اس اس) متوقف شده و در ادامه دستگیر و شکنجه می‌شود. دستگیر کنندگان هانتر او را از صخره ای به پایین پرت می‌کنند تا مرگ او شبیه یک حادثه جلوه کند، اما او زنده مانده و فرار می‌کند. به زودی، هانتر توسط یکی از طرفداران نازی‌ها در بریتانیا ردیابی می‌شود و به او پیشنهاد می‌کند اگر به دروغ بگوید که سرویس امنیتی بریتانیا وی را مامور ترور هیتلر کرده است، از جانش خواهد گذشت.

پیش از این که سرنوشت او را در مسیر پرچالش کنونی قرار دهد، نشان داده می‌شود که سر هانتر از شلیک و شکار به روباه ها لذت می‌برد. اما این بار او است که باید به گلوله‌ها جاخالی دهد. برای کسی که تا به حال در مرکز خشونت نبوده است، سر هانتر کار بسیار فوق‌العاده‌ای انجام می‌دهد. بنابراین، فیلم با سکانس‌های تعقیب و گریز متعدد و لحظات مرگبار فراوان به اوج تنش و تریلر می‌رسید. و از آنجا که این رویدادها بیشتر در منطقه‌ای دورست در جنوب غربی انگلستان رخ می‌دهد – عمدتاً شامل روستاهای حاشیه‌ای، سراشیبی‌های گچی، و دره‌های هاکی- فیلمبرداری بسیار هیجان‌انگیز است. به طور کلی، بعید است که این نوع فیلم کسی که روی دکمه پخش کلیک می‌کند را ناامید کند. حتی اوتول نیز آن را به عنوان پروژه مورد علاقه خود در میان خیل عظیم کارهای سینمایی اش معرفی کرده است.

۹- A Call to Spy (2019)

تماس با جاسوس یا فراخوانی برای جاسوسی بی شک نقطه اوج فیلم های جاسوسی با حضور زنان در نقش اصلی است. این فیلم زندگی نامه ای حقیقتی تلخ را درباره وینستون چرچیل آشکار می‌کند: او همیشه دست بالا را نداشت. در برهه ای از جنگ جهانی دوم، او از کارآیی جاسوسان مرد ناامید و سرخورده شده بود. خوشبختانه این ناامیدی و استیصال منجر به پیشرو شدن و فرصت برابر برای زنان شد. چرچیل به سرویس جاسوسی وقت بریتانیا دستور داد که زنان را در جاسوسی وارد کند و این حرکت عاقلانه ای بود زیرا این زنان نقش مهمی در کاهش نفوذ نازی ها در فرانسه ایفا کردند.

یک افسر ارشد SOE در پرده اقدام فیلم فریاد می‌زند: «مطمئن شوید که همه آن‌ها جذاب باشند» که به مخاطبان یادآوری می‌کند که تبعیض جنسیتی در دهه ۱۹۴۰ چقدر مشکل بزرگی بود. با این حال، سه قهرمان فیلم موفق می‌شوند بر این معیار استخدام مشکل دار غلبه کنند. ورا اتکینز (استانا کاتیچ) خود را “جذاب” نمی‌داند اما می‌داند که کاربلند و باهوش است، بنابراین تلاش می‌کند به خواسته‌اش برسد. از سوی دیگر، ویرجینیا هال (سارا مگان توماس) نه تنها بریتانیایی نیست بلکه یک پای مصنوعی چوبی نیز دارد. علی رغم شک و تردیدهایی که از سوی تیم استخدام کننده وجود دارد، او موفق به انتخاب می‌شود، مانند نور عنایت خان (رادیکا آپته)، یک اپراتور بی سیم که از نظر میراث و مذهب هندی – مسلمان است که برای این برنامه پذیرفته می‌شود. این زنان از طریق کار گروهی عالی و نگاه تیزبین نسبت به خطر، به کاهش تسلط آلمان بر فرانسه کمک می‌کنند.

۸- They Met in the Dark (1934)

اگر فرد مهم و شناخته‌شده‌ای بودید، عاشق شدن در زمان جنگ جهانی دوم خطرناک بود، زیرا همیشه این احتمال وجود داشت که معشوق شما آن کسی نباشد که به نظر می‌رسید. چنین سرنوشتی همان چیزی است که برای فرمانده نیروی دریایی بریتانیا، ریچارد (جیمز میسون)، در آنها در تاریکی دیدار کردند رخ می‌دهد. او بر اساس دستور عمل می‌کند اما متوجه می‌شود که این یک دستور اشتباهی با دسیسه معشوقه‌اش مری (پت مدینا) بوده، که مخفیانه جاسوس نازی‌هاست. ریچارد شروع به تحقیق و برملا کردن نقشه مری می‌نماید، اما او را مرده پیدا می‌کند، بنابراین با لورا (جویس هاوارد)، یک بازرس اداره اطلاعات، برای از بین بردن یک حلقه جاسوسی جهانی همکاری می‌کند.

آنها در تاریکی دیدار کردند به عنوان یک فیلم پروپاگاندایی برای افزایش نفرت نسبت به نازی‌ها و هشدار به افسران بریتانیایی برای اینکه همیشه مراقب جاسوسان آلمانی باشند که خودشان را متحد بریتانیایی‌ها نشان می‌دهد، ساخته شد. با این حال، با ارائه تاکتیک‌های تحقیقی هوشمندانه، بیش از هدف مورد نظر خود عمل می‌کند. شجاعت و اراده ریچارد به همراه شوخ‌طبعی لارا، این فیلم را هم به یک فیلم جاسوسی جذاب و هم یک فیلم نوآر برجسته تبدیل کرده است. شوخی‌های جیمز باندی زیادی در این فیلم وجود دارد که یان فلمینگ ممکن است هنگام نوشتن کتاب‌هایش از آن‌ها برای الهام‌گرفتن استفاده کرده‌باشد.

۷- Mother Night (1996)

شخصیت اصلی شب مادر، هاوارد دبلیو. کمپبل، جونیور. (نیک نولت) است، یک مرد آمریکایی که در پایان جنگ جهانی اول به آلمان نقل مکان می‌کند و در ادامه به یک نمایشنامه‌نویس و مجری رادیویی مشهور تبدیل می‌شود. او از زندگی و شغل خود لذت می‌برد، اما در آغاز جنگ جهانی دوم، سازمان اطلاعات آمریکا با اعمال زور او را در حلقه جاسوسی خود استخدام می‌کند. وظیفه کمپبل استفاده از رادیو برای انتقال پیام‌های طرفدار نازی است که در واقع حاوی اطلاعات مخفی برای نیروهای متفقین است.

دیالوگ‌های فیلم از آن دست دیالوگ‌هایی است که بیشتر کارگردان‌ها دوست دارند فیلمنامه‌نویس شان آن‌ها را خلق کند. این فیلم شاعرانه است، فلسفی است و تفکربرانگیز است. کمپبل در یک صحنه از فیلم می‌گوید: «من از لحاظ محل تولد یک آمریکایی، از نظر شهرت یک نازی و از نظر گرایش یک فرد بی‌ملیت هستم». او اضافه می‌کند: «باید مراقب باشید که ادای چه کسی را در می‌آورید چون در نهایت، شما همان کسی می‌شوید که وانمود می‌کنید هستید». تمام این دیالوگ‌های بامزه دستور کار اصلی فیلم را که تجلیل از برتری آمریکا در زمینه جاسوی است، برجسته می‌سازد. حتی زمانی که جنگ به پایان می‌رسد، کمپبل مطلع می‌شود که او هرگز نمی‌تواند به عنوان یک قهرمان جنگ شناخته شود زیرا ممکن است کشورش در درگیری‌های آینده نیاز به استفاده از تاکتیک‌های مشابهی داشته باشد. یک مقام ارشد به صراحت این موضوع را بیان می‌کند وقتی می‌گوید: «نقش شما طبقه‌بندی شده باقی خواهد ماند، و موضع رسمی عموسام این است که شما انسانی اهریمنی هستید».

۶- Charlotte Gray (2001)

فیلم “شارلوت گری” بیشتر از فیلم‌های قبلی این فهرست در مورد برنامه وینستون چرچیل برای استخدام زنان در سازمان جاسوسی بریتانیا توضیح می‌دهد. در این فیلم، شارلوت جوان (کیت بلانشت) تنها رویای پرستاری را در سر می‌پروراند، اما وقتی هواپیمای مرد مورد علاقه‌اش که عضو نیروی هوایی سلطنتی بریتانیاست توسط نیروهای نازی در فرانسه سرنگون می‌شود، او موافقت می‌کند که به سازمان جاسوسی کشور بپیوندد و به این منطقه اعزام شود. هدف او این است که معشوقش را زنده پیدا کند و در این تلاش، در یک سری ماموریت مرگبار مشارکت می‌کند.

تاریخچه فیلم‌های درام کیت بلانشت مملو از فیلم‌های تاریخی است، بنابراین جای تعجب نیست که او همچنان برای کارهای تاریخی بیشتری استخدام شود. او خوب می‌داند که برای ساخت چنین فیلم‌هایی چه باید کرد و در “شارلوت گری”، قطعاً یکی از بهترین بازی‌های خود را ارائه می‌دهد. فیلمنامه می‌توانست کمی بیشتر چکش کاری شود، اما تماشای این بازیگر در حال فعالیت به عنوان جاسوس در حالی که با مناظر زیبا احاطه شده است، کافی است تا هر کسی را از این فیلم راضی کند. هر کاری که شارلوت انجام می‌دهد، چه مخفی کردن قطارهای یهودی و چه منفجر کردن لوکوموتیوهای نازی، به لطف حالات عالی چهره و بدنی بلانشت، برای مخاطب ملموس است.

۵- Eye of the Needle (1981)

فیلم “چشم سوزن” با ماموری مخوف اما غیرفعال و پنهانی به نام هنری فابر (با بازی دونالد ساترلند)، که به دلیل لذت بردن از کشتن با سوزن به “نیدل” معروف است، آغاز می‌شود. هنگامی که فابر اطلاعاتی درباره برنامه‌های عملیاتی روز حمله متفقین به نرماندی را به دست می‌آورد، نیروهای متفقین می‌خواهند او را به خانه بازگردانند. او برای مدتی در اسکاتلند اقامت می‌کند، اما خود را در جزیره‌ای به نام استورم همراه با لوسی (با بازی کیت نلیگان)، یک زن انگلیسی، و همسرش دیوید (با بازی کریستوفر کازنوو)، یک خلبان سابق نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا، گیرفتار می‌بیند. به زودی رابطه عاشقانه‌ای بین هنری و لوسی شکل می‌گیرد.

هالیوود و صنعت فیلمسازی بریتانیا پر از فیلم‌هایی است که درباره غریبه‌هایی هستند که وارد خانه یک زوج می‌شوند و تظاهر می‌کنند که دوست آن‌ها هستند، تنها برای اینکه بعداً رازشان فاش شود. فیلم “چشم سوزن” به جزء فرمت جاسوسی، از این الگو استفاده می‌کند. اولاً، هنری به قدری جذاب است که وقتی لوسی به او علاقه‌مند می‌شود، مخاطبان به سختی می‌توانند او را به خاطر چشمان عاشقش سرزنش کنند. اما هنگامی که هویت واقعی هنری فاش می‌شود، دیوانگی شروع می‌شود و داستان به یک تراژدی تبدیل می‌شود. به همین دلیل، این فیلم به طور کلی بسیار سرگرم‌کننده به نظر می‌رسد، حتی اگر موضوع جاسوسی در داستان تنها یک بخش کوچکی از آن باشد.

۴- Operation Mincemeat (2021)

با برپایی بر اساس کتابی به همین نام توسط بن مک‌اینتایر، فیلم “عملیات مینسمیت”، روایتی از یک ماموریت بزرگ در دوران جنگ جهانی دوم است که به نام “عملیات مینسمیت” شناخته می‌شود. در این ماموریت، نیروهای متفقین سعی داشتند با فریب دادن نیروهای محور، آن‌ها را متقاعد کنند که حمله به یونان را آغاز کرده‌اند در حالی که واقعیتاً هدف آن‌ها حمله به سیسیل بود. این کار با پوشاندن یک جسد با لباس نظامی و قراردادن اسناد جعلی در داخل لباس آغاز شد و سپس سعی شد تا این جسد به دست نیروهای آلمانی برسد. این طرح موفقیت آمیز بود و باعث شد که هیتلر نیروهای خود را به یونان منتقل کند، که این امر امکان حمله آسان متفقین به سیسیل را فراهم کرد.

طرفداران ژانر جنگی و جاسوسی با عملیات مینسمیت به دلیل ارتباط آن با عملیات جاسوسی و تاکتیک‌های روانشناختی آن، بسیار جذاب خواهند یافت. به عنوان مثال، یکی از صحنه‌های ابتدایی، یک شخصیت است که داستان “۳۹ گام” اثر نوستالژیک جان بوچان را برای پسرش می‌خواند. این داستان یکی از معروف‌ترین داستان‌های جاسوسی است و بعدها به شکل فیلمی توسط آلفرد هیچکاک اقتباس شد. همچنین، فیلم نقش جان فلمینگ، خالق جیمز باند را نیز بازی می‌کند که در آن زمان به عنوان یکی از اعضای کارگروه اطلاعات نیروی دریایی بریتانیا خدمت می‌کرد و این ایده را مطرح کرد. فیلم به طور کامل جزئیات این عملیات بزرگ را به تصویر می‌کشد؛ بنابراین، دیالوگ‌ها و اجراها به عنوان نقاط قوت این فیلم زندگینامه‌ای به چشم می‌آید.

۳- Where Eagles Dare (1968)

در فیلم “جایی که عقاب‌ها جرأت می‌کنند” یا به اصطلاح “قلعه عقاب‌ها”، سازمان‌های اطلاعاتی بریتانیا متوجه می‌شوند که یک ژنرال آمریکایی توسط نیروهای آلمانی دستگیر شده و در کوه‌های آلپ باواریا نگهداری می‌شود. با توجه به روش‌های شکنجه سخت نازی‌ها، زمان کمی فرصت دارند تا او اطلاعاتی را لو دهد. بنابراین، ستوان شافر (کلینت ایستوود) و سرگرد اسمیت (ریچارد برتون) لباس‌های نیروهای آلمانی را می‌پوشند و به منظور نجات او، به این منطقه می‌روند، اما ماموریت آن‌ها به زودی پیچیده می‌شود زیرا یک خائن در میان آن‌ها حضور دارد.

در دهه‌های ۶۰، ۷۰ و ۸۰، فیلم‌های اکشن به سرعت در حال توسعه بودند، حیف که تنها مسائل پایه و اصولی را تشریح کرده و بعد از آن، افراد شروع به تیراندازی به یکدیگر می‌کردند. در این فیلم، ۵۹ دقیقه طول می‌کشد تا اکشن شروع شود، که برای یک فیلم با بازی کلینت ایستوود در دوران اوجش، زمان زیادی است. اما با توجه به زمینه‌سازی آرام و بی‌عجله، وقتی اکشن در نهایت آغاز می‌شود، بسیار جذاب‌تر می‌شود. کارگردان نیز صحنه‌های اکشن بزرگی ایجاد کرده است. از درگیری‌های تن به تن در روی تله‌کابین گرفته تا افرادی که از صخره‌ها آویزان شده‌اند، هیجان و کشتار هرگز متوقف نمی‌شود. همچنین، دو بازیگر اصلی از نقاط قوت خود بهره‌برداری می‌کنند. ایستوود بیشتر درگیری‌ها را بر عهده دارد، در حالی که برتون بیشتر کارهای شفاهی و دیالوگی را انجام می‌دهد.

۲- The Guns of Navarone (1961)

بر اساس رمان آلیستر مک‌لین به همین نام، “توپ‌های ناوارون” مخاطبان را به سال ۱۹۴۳ می‌برد، زمانی که نیروهای محور قصد داشتند جزیره خِروس را که ۲,۰۰۰ سرباز انگلیسی در آن مستقر بودند، با زمین‌فروشی محکم کنند. آن‌ها قصد دارند حضور نظامی خود را تا ترکیه گسترش دهند تا بتوانند به اندازه کافی برای جلب متحدان جدید، نمایش قدرت داشته باشند. نیروهای اطلاعاتی متفقین به سرعت از این طرح مطلع می‌شوند، بنابراین یک واحد کماندویی را برای نابودی جزیره مجاور ناوارون که در آن قدرت‌های محور توپ‌های بزرگ خود را نگه می‌دارند، آماده می‌کنند.

رمان آلیستر مک‌لین یک داستان پر از اکشن بود چرا که نویسنده احساس نمی‌کرد نیازی به حضور زنان در نقش‌های مهم باشد. خوشبختانه کارگردان جی. لی تامپسون این دیدگاه را کمی متعادل می‌کند. به همین خاطر یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم، ماریا پاپادیموس، مبارزی سرسخت از شهری در آن حوالی است که بیشتر دیالوگ‌های نیش دار و بامزه را به زبان یونانی آورد و در عین حال به یک رابطه عاشقانه مفصل نیز کشیده می‌شود. پس از او نوبت آنا است که حرف نمی‌زند اما در نهایت چندین آلمانی را به تسلیم وادار می‌کند. علاوه بر این، صحنه اصلی فیلم که قهرمانان از صخره‌ای بالا می‌روند تا به دژ آلمانی برسند، بسیار بهتر از آنچه در کتاب توصیف شده، اجرا می‌شود.

۱- Shining Through (1992)

رویدادها در فیلم درخشش، درست قبل از شروع جنگ جهانی دوم، آغاز می‌شوند. لیندا واس (ملانی گریفیث) به تازگی توسط وکیل مشهور اد لیلاند (مایکل داگلاس) در شرکت حقوقی خود استخدام شده است، بنابراین او به دنبال پیروزی در پرونده‌ها و دست‌وپاکردن نامی برای خود است. او در نهایت شروع به رابطه‌ای عاشقانه با رئیسش می‌کند، اما خیلی زود متوجه می‌شود که او مخفیانه برای سرویس امنیتی بریتانیا جاسوسی می‌کند. هنگامی که آمریکا وارد جنگ می‌شود، لیندا موافقت می‌کند که به خاطر تسلط خوب به زبان آلمانی برای جاسوسی برای اد به اروپا برود. با این حال، بزرگ‌ترین انگیزه او میهن‌پرستی نیست بلکه تمایل به پی بردن به سرنوشت اعضای خانواده یهودی اش در برلین است.

هنگامی که درخشش اکران شد، مایکل داگلاس در نقطه‌ای از زندگی حرفه‌ای خود بود که امکان نداشت انتخاب اشتباهی داشته باشد. او در هر فیلمی حضور داشته و پرفروش می‌شد و کارگردان‌ها خوشحال بودند که برای اطمینان از این که هیچ جادوی بداهه‌ای سرکوب نمی‌شود، به او اجازه بداهه‌گویی بدهند. او هر صحنه‌ای را مدیریت می‌کند و نگاه‌های خشن و لبخندهای تمسخرآمیزی را تحویل می‌دهد که چند سال قبل به او کمک کرد اسکار بگیرد. از سوی دیگر، ملانی گریفیث از حضور شخصیت خود در کانون صحنه‌های به یادماندنی فیلم راضی است. یکی از موارد قابل توجه، سکانس جاسوسی او از یک مقام نازی به نام فرانتس-اتو دیتریش (لیام نیسون)، سرقت اسناد و پنهان کردن آن‌ها در کفشش است.