شخصیتها صاحب اول و آخر قصهاند؛ بدون آنها هر چیزی راکد و عاری از معنی بوده و هیچ محرکی برای پیشبُرد قصه وجود ندارد. راویانی که گاه محبوباند و منفور و گاه مهجورند و مغلوب. در میان آنها قهرمانانی هم یافت میشود که روحشان از غم زمانه رنجیده است. رسوخ آنها به قلب تماشاچی یعنی همهچیز و بخشی از این مهم توسط خالقان قلم به دستشان میسر میشود که هر چه به روحیات آدمی نزدیکتر باشند درصد اقبالشان بیشتر است. بخشی دیگر در گرو میزان هنرمندی بازیگرانشان میباشد. بازیگرانی که برای جان بخشیدن به این شخصیتها باید از وجودشان خرج کنند و مدت مدیدی را با آنها سر کنند.
از زمان پخش اولین سریال شبکه نمایش خانگی در ایران تا به امروز صدها شخصیت مختلف مهمان نگاه مخاطب بودهاند که تنها تعداد معدودی از آنها توانستهاند در کنج قلب تماشاگران ساکن شوند و در خاطرشان بمانند. به همین منظور هفت شخصیت بهیادماندنی و تاثیرگذار در سریالهای شبکه نمایش خانگی را مانند رضا پروانه در پوست شیر، قباد دیوان سالار در شهرزاد و … را مرور میکنیم.
قُباد دیوانسالار در سریال شهرزاد
سریال شهرزاد زمانی به شبکه نمایش خانگی آمد که تعدد آثار به اندازه امروز نبود و سریالهای پیشین در خلق ای ماندگار چندان موفق عمل نکرده بودند. قباد دیوانسالار با بازی خیرهکننده شهاب حسینی را میتوان به نوعی اولین شخصیت مهم و محبوب سریالهای نمایش خانگی دانست. حسینی با حضور مداوم در سه فصل در جایگاه نقش اصلی مرد تبدیل به یکی از دوستداشتنیترین ضدقهرمانهای ایرانی شد. مردی خجالتی، گوشهگیر و تا حدی ترسو که از کمبود محبت مادری و پدری رنج میبرد و بلهقربانگوی عموی مستبدش یعنی بزرگآقا شده بود و به ناچار با دخترعمویی که ذرهای احساس زناشویی به او نداشت زیر یک سقف رفته بود. بزرگآقا با اینکه از صمیم قلب قباد را همچون پسران مرحومش دوست داشت اما در واقع او را عروسک خیمهشببازی خود کرده بود.
از اینرو بزرگآقا ترتیب ازدواج اجباری قباد با شهرزاد را میدهد تا او وارد جنگ و رقابتی ناخواسته با فرهاد که عاشق شهرزاد است بشود.در ابتدا قباد و شهرزاد روی خوشی به یکدیگر نشان نمیدهند اما رفتهرفته رابطه عاطفی عمیقی میان آنها شکل میگیرد و شهرزاد که بخت خود را تیره و تار میدیده به مرور به زندگی امیدوار میشود. قباد بهسان کودکی معصوم به شهرزاد و آغوش مادرانهاش پناه میبرد و به عاشقی دلخسته بدل میشود. از سویی فرهاد که تحمل عشق نوپای شهرزاد و قباد را ندارد برای بازپسگیری غرور از دسترفتهاش از پا نمیشیند. با دستور بزرگآقا مبنی بر طلاق شهرزاد و قباد ورق دیگری رقم میخورد. حالا قباد باید برای حفظ زندگیاش دست به انتخابی سرنوشتساز بزند و مقابل عموی خود که حتی لباس تنش هم از آن اوست بایستد.
در نهایت قباد مغلوب بزدلیاش میشود و شهرزاد را از دست میدهد اما با مرگ بزرگآقا در انتهای فصل اول میدان به دست قباد میافتد و او همهکاره خاندان دیوانسالار میشود. او میکوشد تا با جایگاهی که به دست آورده شهرزاد را که اکنون به زوجیت فرهاد درآمده به زندگی قبلیاش بازگرداند. این اقدام سبب میشود تا آتش زیر خاکستر شعلهور شود و راند دوم مبارزه قباد و فرهاد آغاز شود. در ابتدا سازندگان سریال قصد داشتند تا از قباد شخصیتی منفور بسازند و در مقابل فرهاد محبوب مخاطبان شود اما بازی استادانه حسینی در هیبت قباد به قدری تاثیرگذار بود که عکس این اتفاق رقم خورد. چرا که قباد برخلاف فرهاد روشنفکر نبود و یک فرد عامی همانند انبوه مخاطبان به شمار میآمد.
شهاب حسینی در مقام جانشین بزرگآقا که مرد دائمالخمری هم محسوب میشد با آن سیگار، کلاه لبهدار و موهای مجعدش دل تماشاگران را ربود و شمایل منحصربفردی از یک پدرخوانده ایرانی در اواخر دهه سی شمسی از خود نشان داد. انفعال و اضمحلال قباد در طول این سه فصل که از رکنهای مهم سیر تحولی شخصیت او بود تنها با چنین بازی حسابشدهای میسر بود.
ونوشه عظیمی در سریال کرگدن
در سریال کرگدن با شخصیتی به نام ونوشه عظیمی با بازی پانتهآ پناهیها مواجه هستیم که سرکرده باند مافیایی و مخوفی است که در زمینه قاچاق دارو و متعلقات آن فعالیت میکند. ونوشه و برادرش که یتیم بزرگ شدهاند دوشادوش یکدیگر امورات این تجارت غیرقانونی را پیش میبرند. ونوشه زنی است میانسال با ظاهری جدی و خشن که برای حفظ قدرت و جایگاهش از انجام هیچ جنایتی چشمپوشی نمیکند. ساز و کاری که ونوشه به راه انداخته به قدری منظم و هوشمند است که هیچ مویی لای درزش نمیرود اما احساسات پاشنه آشیل نابودی او و اندوختههایش است. با ورود پنج جوان به تشکیلات ونوشه کمپینی تبلیغاتی شکل میگیرد و براساس حروف اول اسامی آنها یعنی کاظم، رها، گیسو، دانیال و نوید که شخصیتهای اصلی سریال را تشکیل میدهند کرگدن نام میگیرد.
در این میان ونوشه شیفته نوید که چند سالی از او کوچکتر است میشود اما او دل در گروی عشق رها دارد و ونوشه برای تصاحب او به هر زوری متوسل میشود. عشق یکطرفه ونوشه به نوید او را در هم میشکند. ونوشه که زنی متمول و قدرتمند است و توپ هم یارای تکان دادنش را ندارد مغلوب احساساتش شده و خود را میبازد. روایت سریال با فلشبکهای متعددی همراه است و در همین اثنا مشخص میشود که ونوشه در کودکی پس از مرگ پدرش وارد یتیمخانهای شده و از بچههای همانجا برای خود دار و دستهای ترتیب داده و رهبری آنها را عهدهدار شده است. شخصیت ونوشه در ابتدا به دلیل جایگاه و موقعیتش در خاطر تماشاگر میماند چرا که او عادت کرده است که آمران باندهای خلاف را در هیبت مردانی سالخورده ببیند. از طرفی ونوشه با تمام سنگدلیاش شخصیتی همدلیبرانگیز است و قادر است به راحتی به قلب مخاطب رسوخ کند. در ظاهر کرگدن نامی برای همان کمپین یاد شده است اما در اصل به ونوشهای اشاره دارد که همانند کرگدن برخلاف ظاهر زخمتش به راحتی آسیبپذیر است.
پانتهآ پناهیها در کرگدن با تکیه بر سابقه تئاتریاش و تجربهی حضور در نقشهای فرعی مختلف، بازی قدرتمندی از خود بر جای گذاشته و در میان چهرههای مطرح سینمایی و جوانی که سریال در اختیار دارد در رأس آنها قرار میگیرد. ونوشه عاشقی شکستخورده در کالبد رئیسی به ظاهر سختدل است که پناهیها مرز بین این دو وجه را به خوبی تفکیک کرده و از این آزمون دشوار سربلند بیرون آمده است.
رامین فیاضی در سریال قورباغه
تا کنون قریب به هفتاد سریال در شبکه نمایش خانگی به تولید و پخش رسیده و رامینِ سریالِ هومن سیدی احتمالاً عجیبترین شخصیت میان تمامی آنهاست که نظیرش را به سختی میتوان یافت. او پسر جوانی است که برای رپرهای اکباتان وِرس مینویسد و با قیمتی دولا پهنا به آنها غالب میکند.
رامین و دو دوست آس و پاسش که کاری جز پرسهزنی و لافزنی ندارند تصمیم میگیرند تا از دوست دوران بچگی خود که نوری نام دارد و اکنون به نون و نوایی رسیده دزدی کنند. آنها در حین دستبرد به خانه نوری به طرز عجیبی دخلشان میآید اما رامین موفق میشود جان سالم به در ببرد. در این بین مشخص میشود که قلب رامین برخلاف همه در سمت راست بدنش قرار دارد و از اینرو تیری که توسط گماشتههای نوری به سمت چپ قفسه سینهاش اصابت کرده بلایی سرش نیاورده چرا که علاوه بر این غلظت خون بالایی هم دارد. به گفته خود رامین هنگام مرگ قورباغهها را میبیند و معتقد است که آنها باعث مرگش میشوند.
ایفای این شخصیت نامیرا و سختجان به عهده صابر ابر گذاشته شد تا اولین تجربه بازیگریاش در نمایش خانگی با نقش اول یک سریال پرتماشاگر رقم بخورد. رامین که در زندگیاش هیچ کاری را با شیوه و سرانجام درست به پایان نرسانده پی میبرد که نوری با استفاده از پودری که از گیاه نَفَس شیطان یا مخدر قورباغه به دست آمده قادر است افراد را به سلطه خود درآورد.
رامین که به دنبال راهی برای جبران بدبیاریهای گذشته است با جاهطلبی بیحد و حصری به هر دری میزند تا پودر را به دست بیاورد و حتی برای آن با گانگسترهای ناف تایلند سرشاخ میشود. صابر ابر که معمولاً در نقشهای مکمل حضور یافته با قورباغه در مقام شخصیت کلیدی و اصلی سریال یکی از بهترین بازیهایش را ارائه داده است. رامینِ قورباغه گاهی ضعیف و زبون است و گاهی قلدر و خطرناک و در مواجهه با فرانک یک عاشق لجباز که صابر ابر هر کدام از این ابعاد شخصیتی را با هوشیاری بیمانندی به تصویر کشیده است.
امیر شایگان در میخواهم زنده بمانم
برگ برنده اولین سریال شهرام شاهحسینی در شبکه نمایش خانگی در دستان کسی نیست جز شخصیت امیر شایگان با بازی حامد بهداد. شخصیتی مرموز، پرنفوذ، درونگرا و در عین حال بیرحم که بهداد با یکی از متفاوتترین بازیهایش به آن جان بخشید. شایگان در ابتدا وکیل کاربلدی معرفی میشود که قصد دارد به هما برای نجات پدرش از بند و پاپوشی که برایش ترتیب داده شده کمک کند اما هر چه قصه پیش میرود نیت پلید شایگان آشکارتر میشود.
شایگان به ظاهر یک دفتر وکالت را اداره میکند اما در پشت پرده زد و بندهایی با یک پلیس فاسد دارد که به او در انجام مقاصد غیرقانونی اش یاری میرساند. با گذشت چند قسمت مشخص میشود که شایگان در گذشته محافظ و پادوی فردی به نام افشار بوده که در جریان یک ترور خود را سپرِ بلای او کرده و جان او را نجات داده است. این از خودگذشتگی سبب شده تا شایگان به پست و مقامی برسد و در ازای آن با دختر افشار ازدواجی از روی اجبار داشته باشد. شایگان که در زندگی زناشویی به مراد دلش نرسیده هما را همسر رویاهایش میبیند. غافل از اینکه نادر که معشوق ثابتقدم هما است بدون هیچ ابایی از موقعیت شایگان رو در روی او قرار میگیرد.
شایگان در نهایت موفق میشود تا نادر را با سیاستی که نقطه قوت او نشأت میگیرد از میدان به در کند و با هما زیر یک سقف برود. شایگان به مرور از نفرت و انزجار هما نسبت به او میکاهد و آندو در آستانه تبدیل شدن به زوجی خوشبخت هستند که گذشته شایگان بر زندگی آنها آوار میشود.
امیر شایگان به طور قطع بهترین شخصیت سریال است و نویسندگان فیلمنامه زمان زیادی را صرف پرداخت او کردهاند. البته بسیاری از مخاطبان روند آشنایی و ازدواج هما با شایگان را تقلیدی از رابطه قباد و شهرزاد دانستهاند. حتی شایگان را به نوعی به بزرگآقا تشبیه کردهاند که با هما رفتاری بهسان قباد دارد. اما بهداد تلاش کرده تا با اعتماد به نفسی کامل ناشی از دو دهه فعالیت مستمر بازیگری این شباهت را به حداقل برساند. فیزیک، میمیک و گفتار بهداد به شکلی ستودنی با مشخصههای شایگان عجین شده و او را به بهترین انتخاب ممکن برای این نقش تبدیل کرده است.
مالک مالکی در زخم کاری
یکی از پُراُفت و خیرترین شخصیتهای تاریخ شبکه نمایش خانگی را باید مالک مالکیِ زخم کاری دانست. مهدویان پس از سه همکاری موفقیتآمیز با جواد عزتی در سینما نقش اول نخستین سریال شبکه نمایش خانگیاش را به جواد عزتی سپرد. زخم کاری زمانی به پخش رسید که چند ماه قبل جواد عزتی در جشنواره بخاطر بازی در شنای پروانه مورد تشویق منتقدان و مخاطبان قرار گرفته بود اما سیمرغی نصیبش نشده بود.
زخم کاری فرصت مغتنمی برای جواد عزتی بود تا خودش را در مدیوم دیگری به منتقدانش ثابت کند. مهدویان این سریال را با اقتباس از نمایشنامه معروف شکسپیر یعنی مکبث نویسندگی و کارگردانی کرد و مالک مالکی مکبثی در تهرانِ امروزی است. او مردی متأهل، متعهد و تحصیلکرده است که در شرکت خانعمو یکی از مهرههای اصلی در عقد قراردادهای خارجی است. تجربه و سواد بالای مالک توأم با صداقت و درستکاری او سبب شده تا نزد خانعمو جایگاه ویژهای داشته باشد و حتی مالک را به پسر بیعارش ترجیح دهد. در مقابل همسر مالک که سمیرا نام دارد در تلاش است تا مالک را برای دور زدن خانعمو و تصاحب موقیعت و ثروت او وسوسه کند اما مالک از هر گونه اقدامی بر ضد خانعمو واهمه دارد.
سمیرا در نهایت مالک را مجاب میکند تا پول هنگفت یکی از قراردادهای مهم را که مالک به نمایندگی از شرکت بسته است را به حساب شخصی خودش واریز کند و خانعمو را به قتل برساند. مالک غلامِ حلقه بهگوش سمیرا شده و فرامین خبیثانه و طمعکارانه او را با قساوت تمام اجرا میکند اما عذاب وجدان ناشی از جنایات یقه او را میگیرد. هر چه مالک متمولتر و خون ریزتر میشود حالش رو به وخامت رفته و درد معده امان او را میبرد. در مقابل سمیرا با خیالی آسوده برای آینده بچههایش رویابافی میکند. این روند تا جایی ادامه مییابد که سمیرا از قدرت و ثروت سیراب شده و مالک را با عواقب کارهایش در یک قدمی مرگ تنها میگذارد.
با تماشای بازی عزتی در نقش مالک میتوان نتیجه گرفت که بد اقبالیاش در کسب سیمرغ نه تنها تاثیری در عملکرد بازیگریاش نداشته بلکه او را صیقل داده است. سیگار کشیدنهای پی در پی، ترس و لرز و به دنبال آن تهوع و فشارهای جسمی و روحی از عناصر شخصیتی مالک بوده که عزتی آن را تمام و کمال بازی یا به عبارتی زندگی کرده است.
زخم کاری از پرمخاطبترین و پربینندهترین سریالهای شبکه نمایش خانگی بوده و عزتی را میتوان وزنه سنگینی در کسب این عنوان تلقی کرد. بازی عزتی در زخم کاری اوج پختگی او در وادی بازیگری است که در بیست و یکمین جشن حافظ نامزد دریافت تندیس بهترین بازیگر مرد هم شد اما در کمال ناباوری قرعه را به امیر آقایی باخت.
خاتون بختیاری در سریال خاتون
نگار جواهریان اولین تجربه حضور در شبکه نمایش خانگی را با نقش اول سریال خاتون که مهمترین تجربه بازیگریاش تا به امروز محسوب میشود آغاز کرد. خاتون بختیاری عنوان نقشی بود که تینا پاکروان به جواهریان سپرد و از تواناییهای کمتر استفاده شده او بهره برد. قصه سریال در آغاز دهه بیست شمسی و حوادث جنگ جهانی دوم روایت میشود.
خاتون تفکرات متحجرانه و خشکِ زنان آن زمان را ندارد و فردی اندیشمند و دنبالهرو علم و فرهنگ معرفی میشود. در عین حال او روحیه مبارزهطلبی را که از پدرش به ارث برده در خود دارد و از قضا تیرانداز ماهری است. خاتون با سرهنگ شیرزاد ملک و تنها فرزند پسرشان زندگی بیدردسری دارند اما با درگیر شدن ایران در جنگ جهانی و حمله ارتش متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰ سرنوشت آنها به گونهای دیگر رقم میخورد.
شیرزاد که پیش از این سرباز جان بر کفِ وطن بوده با قدرت گرفتن روسها در رشت به خدمت روسها در میآید و مُجری قتلعام گروهی که قصد حمله به سفارت روس را داشتهاند میشود. پروین یکی از اعضای این گروه و صمیمیترین دوست خاتون در این حمله و در مقابل دیدگان او به قتل میرسد. اکنون خاتون در ابتدای یک دو راهی سخت و بزرگ قرار دارد و باید بین همسر و وجدانش یکی را برگزیند. او تمام خطرات و بلاهای احتمالی را به جان میخرد تا به هر طریقی در کنار مردمی که خود یکی از آنهاست بایستد.
خاتون که با مرگ فرزندش بر اثر تیفوس از سوی شیرزاد متهم و مقصر شناخته شده به یکباره از او دلسرد میشود و جرقهی یک نفرت و کینه عمیق زده میشود. خاتون به جرم همکاری با گروههای ضداشغالگر تحت تعقیب قرار میگیرد و وظیفه دستیگری او به شیرزاد سپرده میشود. در نتیجه خاتون برای تحقق آرمانهایش پا به فرار میگذارد و وارد یک موش و گربهبازی با همسر سابقش یعنی شیرزاد میشود. او با بدنی آبستن از درد و زخم در جنگل و جاده آواره شده و با چریکی لوطیمسلک به نام رضا فخار آشنا شده و طعم واقعی عشق را برای اولین بار مزه میکند. دگردیسی او از زنی با لباسهای اعیان و زیورآلات گران به مبارزی ششلولبند، خاتون را به چهرهای ماندگار در میان صدها شخصیت داستانی سریالهای این چند سال تبدیل میسازد.
خاتون زنی است به مثابه وطن که از خودی و بیگانه زخم میخورد اما تسلیم نمیشود. بازیهای پیشین کارنامه جواهریان از او تصویر دختری آرام و سر بهزیر ساخته بود که با خاتون طرحی نو در آن درانداخته شد. شاید در نگاه اول خاتونِ تینا پاکروان را با رقیب قدرش یعنی شهرزادِ حسن فتحی مقایسه و تشبیه کنند اما بازی جواهریان تا حد زیادی از این شباهت کاست و بر ظرفیتهای بازیگریاش صحّه گذاشت.
رضا پروانه در پوست شیر
این روزها نمایش رفاقت آن هم از نوع خالصانهاش را در کمتر اثری میتوان یافت. در روزگاری که قهرمانهای داستان از رفقای نزدیکشان ضربه مهلکی میخورند، نعیم پوست شیر رفیقی دارد به نام رضا پروانه که حاضر است جانش را برای او در طبق اخلاص قرار دهد.
رضا پروانه با بازی درخشان علیرضا کمالی از آن لوطیهای باوفایی است که چون گوهر نایاب نظیرش بهراحتی پیدا نمیشود. مردی با چهرهای خشن، ظاهری غلطانداز، صدایی بم و خسته با قلبی از جنس قلب پرنده. رضا پروانه دست راست و همپای نعیم بوده و برای او حاضر است خاک یک شهر را توبره کند. اما در پس این ظاهر پرخاشگر عاشقی است که از دل و جان برای معشوقش مایه میگذارد.
مرام و معرفت او زبانزد خاص و عام بوده و اعتبارش سبب شده تا هر کسی هر کاری که از دستش برمیآید برای او انجام دهد. رضا پروانه یکی از دوستداشتنیترین شخصیتهای نمایشی اخیر بوده که از همان قسمتهای اولیه توانسته نگاهها را معطوف خود کند. علیرضا کمالی که بیشتر به واسطه نقشهای تاریخیاش شناخته میشد با هنرنمایی در پوست شیر نام خود را بر سر زبانها انداخت و دستمزد سالها حضور در نقشهای مکمل و یا آثار بعضاً ناموفق را با شایستگی تمام دریافت کند.
کمالی انگ شخصیت رضا پروانه است و بنظر میرسد که نویسندگان در زمان نگارش فیلمنامه تنها او را مدنظر داشتهاند. او در ایفای نقشی که پتانسیل بالایی برای اغراق دارد کوشیده تا تصویری ملموس و باورپذیر از یک مرد جنوب شهری ارائه دهد. کمالی به معنای واقعی کلمه رضا پروانه را مال خود کرده است.
مهندس در سریال مترجم
مترجم در بازه زمانی پخشش در جذب مخاطب موفق نبود و از آن میتوان بهعنوان یکی از کمبینندهترین سریالهای شبکه نمایش خانگی یاد کرد. در نتیجه کمتر کسی به شخصیت اصلی سریال یعنی مهندس با بازی صابر ابر پرداخت. مهندس در طول سیزده قسمتی که سریال داستان خود را روایت میکند هیچ نام و نشان خانوادگیای جز همین لقبِ مهندس ندارد.
حتی تا لحظه آخر مشخص نمیشود که او واقعاً یک مهندس ساختمانی است یا صرفاً یک کار چاقکن کاربلد و متمول که به دلیل حرفهای بودنش در طراحی نقشههای توطئهآمیز مهندس صدایش میکنند. فرد باهوشی که یک سر تمام اتفاقات به او ربط پیدا میکند و برخلاف رفتار و شمایلش آدم خوبی است. مهندس شخصیت عجیب و مرموزی است که توسط بهرام توکلی در نخستین تجربه سریال سازیاش خلق شده و راز و رمزهای هویتیاش تا زمان مرگش سربسته باقی میماند. صابر ابر که دومین حضور خود را در ایفای نقش اصلی یک سریال پشت سر میگذارد در مجموع موفق و راضیکننده ظاهر شده است.
صابر ابر با نگاههای نافذ و رعب برانگیزیای که در قامت این شخصیت ارائه میدهد توانسته به مدد گریم متفاوتی که روی صورت او پیاده شده به مرموزیِ بی حد و حصر مهندس اضافه کند. با اینکه نام صابر ابر در تیتراژ پیش از بازیگران اصلیِ دیگر میآید اما حضور مستمری در کل سریال ندارد و در برخی قسمتها تنها پنج دقیقه بازی دارد. اما صابر ابر توانسته در همان مدت زمان کوتاه تاثیر خود را بگذارد. بازی او در قسمت سوم که بهترین قسمت سریال هم محسوب میشود مهر تأییدی بر نکات گفته شده است.
هوشنگ شرافت در سریال هیولا
هوشنگ شرافت نتیجه همکاری مجدد پیمان قاسمخانی و مهران مدیری پس از سالها است. مدیری در ساخت هیولا از تیم تقریباً ثابت بازیگری آثار قبلیاش فاصله گرفت و نقش هوشنگ شرافت را به فرهاد اصلانی سپرد که بیشتر بهعنوان بازیگر آثار جدی و درام شناخته میشود. اصلانی که پس از آشپزباشی و گاوصندوق در سریال کمدی دیگری حضور پیدا نکرده بود با هوشنگ شرافتِ هیولا بار دیگر توانست در عرصه رقابت با بازیگران ثابت این ژانر قرار گیرد.
هوشنگ نمونه شرقی یک مرد خانواده است. او معلمی دلسوز و درستکار بوده که از هیچ کمکی به دیگران دریغ نمیکند. هوشنگ که با کمبود مالی شدیدی گلاویز است تصمیم میگیرد تا معلم خصوصی شاگرد تنبل و سر بههوایی به نام هوشمند شود. هوشمند و پدرش کامران کامرا غرق در مال و منال هستند و ورود هوشنگ به خانه آنها سبب میشود تا او رفتهرفته به دام کامرا و فسادهای مالیاش بیفتد و شرافتش را از دست بدهد.
هوشنگ مردی عینکی با ظاهری آراسته و موقر بوده و موها و سبیلهایش همیشه مرتب و شانه کرده است و برخلاف جثه تنومدش اهل هیچ نزاع و رفتار قلدرمآبانهای نیست. همچنین نجابت و قناعتش باعث شده تا برای پول تن به هر کاری ندهد. اصلانی با درک درست از خصیصههای گفته شده از این شخصیت و همچنین استفاده بهجا و اندازه از تکیهکلامهای آن بازی کمنقصی را به نمایش گذاشته و از هوشنگ شرافت شخصیتی فراموشنشدنی ساخته است.
غلامحسین جعفرزاده در سریال ساخت ایران
غلامحسین جعفرزاده نام شخصیت اصلی و کلیدی سریال ساخت ایران است. امین حیایی وظیفه ایفای نقش غلامحسین در این سریال سه فصلی که در طول ده سال پخش شده را دارد. از خشایار الوند میتوان بهعنوان خالق اصلی این شخصیت نام برد. غلامحسین دزد خردهپای سادهلوح و ابلهی است که در هپروت سیر میکند اما در مرام و معرفت ولخرج است. غلامحسین که همه او را با نام غلام صدا میکنند در فصل اول با دستبرد به کیف یک دکتر شیمیدان جوان در جریان یک تصادف به پودری جادویی دست پیدا میکند که خواهان زیادی در آن سوی آبها دارد و برای به دست آوردن آن حاضر به خرج میلیادرها پول هستند.
در فصل دوم غلام پادوی زنی به اسم بیتا شده و شرخری و نقد کردن چکهای برگشتیاش را به عهده گرفته است. همچنین تصمیم دارد تا با خواستگاری کردن از او به زندگی خود سر و سامان ببخشد. اما بار دیگر ماجرای پودر مذکور پدیدار شده و غلام و دوستانش و بیتا درگیر مشکلات گوناگون میشوند. فصل سوم با غواصی غلام در سواحل جنوب آغاز میشود که در آنجا به کمک دختری به نام ستاره میرود و زن رویاهایش را در او میبیند. او در این فصل به همراه دوستش مرتضی درگیر ماجرای صندوقچه و لوح زرین میشوند.
تیم بازیگری ساخت ایران در هر فصل تغییرات قابلتوجهی داشته اما امین حیایی بازیگر ثابت هر سه فصل بوده است. نقش او بهعنوان یک لوتی خوشقلب و گاهاً سمج و اعصابخوردکن نقطه عطفی در کارنامه بازیگری حیایی نیست و او در گذشته تجربه بازی در چنین نقشهایی را از سر گذرانده است. بنابراین تماشای او با موهای فر و لباسهای تین ایجری و خرابکاری و گافهای متعدد چندان تازه بنظر نمیآید اما نمیتوان تمهیدات حیایی برای ایفای هرچه متفاوتتر این نقش را کتمان کرد. حیایی بیش از همه عوامل در جذب مخاطبان این سه فصل و گرفتن خندهی آنها سهیم است.
نیما بحری در سریال آقازاده
نیما بحری آقازادهی ضدقهرمان سریال بهرنگ توفیقی است. او با نام اصلی ابوذر، فرزند شهیدی است که پس از شهادت پدرش توسط فرد فاسد و پرنفوذی به نام امیر بحری بزرگ شده و بحری او را برای پیشبُرد مقاصدش به خدمت میگیرد. نیما در طی این سالها که تحت سرپرستی بحری بوده تبدیل به هیولایی پولخوار و زنباره شده که از انجام هیچ جرمی ابا ندارد. زندگی پر زرق و برق او که حاصل پولهای رانتی و بادآورده است با سماجت ماموری به نام حامد تهرانی در معرض نابودی قرار میگیرد.
نیما بحری را امیر اقایی بازی کرده و با توجه به سن و سالی که این شخصیت در جهان سریال دارد انتخاب چندان مناسبی به نظر نمیرسد. اما سر و شکلی که برای شخصیت نیما در نظر گرفته شده با هیچ بازیگری جز امیر آقایی همخوانی ندارد. سر تراشیده و ریش پروفسوری شخصیت نیما همان چیزی است که امیر اقایی را در این سالها با آن به یاد میآوریم. البته این انتخاب را میتوان از سر ناچاری هم دانست چرا که کمتر بازیگری در سن و سال شخصیت نیما پیدا میشود که بتواند کاریزمای آقایی را دارا باشد.
هنگامی که در قسمتهای پایانی هویت اصلی نیما برای مخاطب برملا میشود چرخشی در شخصیت او به وجود میآید و به نوعی نادم و تواب شده و برای به دام انداختن مراودان اطرافش با پلیس همسو میشود. امیر آقایی با بازی در آقازاده که بیبرو برگرد نقش اصلی سریال است موفق شد تا در بیست و یکمین دوره جشن سینمایی و تلویزیونی دنیای تصویر که به جشن حافظ معروف است تندیس بهترین بازیگر مرد درام را با خود به خانه ببرد.
اویس تجنگی در سریال ممنوعه
اویس تجنگی نقش اصلی سریال ممنوعه نیست اما در رأس ماجراست. مردی مستبد با خصوصیاتی شبیه به پدرخوانده که از ناحیه چشم عاجز است. تجنگی به دلیل زد و بندهای غیرقانونی کم و کسری به لحاظ مالی نداشته و فرد مورداعتمادش یک وکیل همهکاره است که حکم چشمهای او را دارد و تمام اموراتش را تمام و کمال اجرا میکند. دخالتهای او در زندگی تنها پسرش سامی که بعدها مشخص میشود عموی واقعیاش است، جریان اصلی قصه محسوب میشود.
ایفای نقش تجنگی به امیر جعفری سپرده شد و او به خوبی توانست از پس آن برآید. تجنگی در عین اینکه چشمهایش جایی را نمیبیند اما لحظهای از خود ضعف نشان نداده و صلابت خود را حفظ میکند. این ویژگی شخصیت تجنگی توسط جعفری به خوبی نموده پیدا کرده و نابینایی او را باورپذیر جلوه داده است.
در ادامه مشخص میشود که تجنگی کینهای قدیمی در دل خود دارد و هدفش از مداخله در ازدواج پسرش با دختری به نام برکه به این جهت بوده که پدر برکه سبب نابینایی او شده است. سن واقعی شخصیت تجنگی با سن جعفری اندکی فاصله دارد و این اختلاف تا حدی با گریم پوشش داده شده است. تجربه کافی جعفری در ایفای نقشهای پیشین اینچنینی در اینجا به اندازه کافی به کارش آمده است.
فریبرز صبوری در سریال همگناه
داستان نخستین سریال مصطفی کیایی به خانوادهای پرجمعیت به نام صبوری اختصاص دارد. برادرها و خواهرها و همسران و بچههایشان هر کدام قصههای مربوط به خود را دارند و داستانکهای کوچک و بزرگ سریال را تشکیل دادهاند. شخصیت کلیدی همگناه یکی از برادران خاندان صبوری بوده و فریبرز نام دارد. فریبرز و گذشتهاش و رازی که در میانههای داستان برملا میشود بر تمام رخدادهای سریال سایه انداخته است.
نقش فریبرز به پرویز پرستویی سپرده شد. او پلیس آگاهی بوده و روی پروندهای مربوط به جعل اسکانس تحقیق میکند و به دنبال به دام انداختن سرکرده این باند که گورکن نام دارد میباشد. اگر نقش حیدر ذبیحیِ بادیگارد را نادیده بگیریم این اولین نقش پلیسی است که پرستویی پس از گذشت بیست سال از ایفای سروان قربانیِ مومیایی ۳ در آن ظاهر شده است. با این تفاوت که برخلاف مومیایی ۳، پرستویی در همگناه پلیسی کاملاً جدی و سنگین و رنگین به حساب میآید.
فریبرز در میان تلاشهایش برای جستجوی گورکن پسرش را که سالها به دلیل دخالتهای برادر و پدرش از او دور مانده بوده را ملاقات میکند و میکوشد تا اتفاقات گذشته را جبران کند. با پی بردن فریبرز به اینکه گورکن کسی جز پسرش نیست سبب میشود تا او در برزخی جانکاه قرار بگیرد. او حالا باید بین حفظ جایگاه شغلی و پدریاش یکی را برگزیند. از این رو نیمی از جذابیت و لحظات نفسگیر سریال بر تصمیم سرنوشتساز فریبرز بنا شده است.
آتش (بلبل) در سریال دندون طلا
دندون طلا نام مینیسریالی است که داوود میرباقری بهعنوان دومین تجربهاش در شبکه نمایش خانگی ساخت. این مینیسریال بازسازی نمایشی پرمخاطب به همین نام است که میرباقری آن را در اواخر دهه هفتاد در تئاتر شهر روی صحنه برد و با استقبال خیره کنندهای رو به رو شد. کارگری به نام نیر به قهوهخانه مردی به نام قنبر دیزل ملقب به دندون طلا پناه میبرد و با محبت او مواجه میشود. حاصل رابطه کوتاهمدت این دو پسری است به نام آتش که قنبر دیزل آن را منکر میشود. نیر که از سوی قنبر دیزل رانده شده با مشقت تمام تصمیم به بزرگ کردن آتش میگیرد و در تماشاخانهای مشغول به کار میشود.
در آنجا سیاهبازی به نام عنایت سرخوش شیفته او میشود اما نیر که نسبت به مردها بی اعتماد شده به او بی اعتنایی میکند. نیر بر اثر تصادف میمیرد و آتش بیکسوکار میماند. عنایت که همسر و فرزندی ندارد آتش را به عنوان پسر خود بزرگ میکند. آتش ملقب به بلبل زیر دست عنایت تبدیل به آوازهخوانی قهار میشود اما دست تقدیر او را با قنبر دیزل قهوهچی رو به رو کرده و به ورطه اعتیاد کشیده میشود.
آتش یکی از بهترین بازیهای حامد بهداد بوده و در کنار نقش شایگان در میخواهم زنده بمانم بهترین بازی او در شبکه نمایش خانگی است. بهداد در این سریال علاوه بر بازیگری، توانمندیهای قابلتوجهش در خوانندگی را هم به نمایش میگذارد. سیر نزولی آتش و سقوط او به دره تباهی و مرگ از نقاط عطف دندون طلا بوده که بهداد به طرز ویژه و شایستهای آن را بازی میکند. از آن بازیهای کنترلشده و اندازهای که حتی انتظارات منتقدانش را هم برآورده میکند.
منبع: سینما تیکت