نمیتوان انکار کرد که برخی از بهترین کتابها و رمانهای تاریخ ادبیات را نویسندگان خارجی نوشتهاند، اما وقتی ما رمان و کتابهای ایرانی را میخوانیم، طرحی درست از آن چه نویسنده نوشته است در ذهنمان شکل میگیرد. فرض کنید، شخصیتهای رماننویس و فیلسوفی همچون سارتر در خیابان مونپارناس فرانسه قدم میزنند، ما چند بار این خیابان را دیدهایم؟ اما خیابان لالهزار را چطور؟ یا روستاهای ایرانی که عطر نان از کلبههای گِلیشان بیرون میزند؟
بنابراین با معرفی چند کتاب خوب ایرانی شما را دعوت میکنیم به حضور در دل فرهنگی ناب و لحظات دراماتیکی که بیشتری احساس همدلی را در ما برمیانگیزند.
معرفی کتاب سال بلوا نوشتهی عباس معروفی
عباس معروفی را همین چندی پیش، در غربت، از دست دادیم. وقتی اسم او را میشنویم بیشتر به یاد کتاب سمفونی مردگان میافتیم که آن هم به غایت یک کتاب خوب ایرانی است. اما، برای معرفی سال بلوا نوشته عباس معروفی دلیلی محکم داریم. آن هم داستان دلنشین دختری به نام نوشا است که تحت نفوذ و سلطه پدرش نمیتواند به راحتی نفس بکشد. عباس معروفی داستان سال بلوا را در سنگسر، روستایی در سمنان، روایت میکند. آقای نیلوفری، پدر نوشا، در این خیال است که دختر شایستهاش روزی ملکه ایران میشود. در حالی که نوشا عشق یک کوزهگر را در دل میپروراند. داستان سال بلوا از عشقی ممنوعه در دل محدودیتهای پدرسالارانه حرف میزند، به همین خاطر باید این کتاب را خواند.
بریدهای از کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی
این فکر که عاشق من سالها پشت پنجره بخار گرفتهای مینشسته، شیشه را به اندازه یک کف دست پاک میکرده و زل میزده به ایوان خانه ما، به امید اینکه من از آنجا بگذرم، بیهیچ نشانهای، رمیده از من، بریده از دنیا، دلگیر، دلگیر، دلگیر، مگر میشود؟
معرفی کتاب جای خالی سلوچ نوشته محمود دولت آبادی
محمود دولت آبادی ما را در داستانهایش به خراسان میبرد. نام کتاب ده جلدی کلیدر را حتما شنیدهاید. کلیدر یکی از پرآوازهترین رمانهای محمود دولت آبادی است، اما جای خالی سلوچ رمان کمحجمتری است که باعث میشود به قلمِ شاعرانه محمود دولت آبادی عادت کنیم و بعد به سمت کلیدر کشیده شویم. داستان کتاب جای خالی سلوچ، روایتگر جامعهای است که بین سنت و مدرنیته همچون یک پاندول تاب میخورد. داستان کتاب جای خالی سلوچ داستان زنی فقیر با بچههایی قدونیم قد است در حالی که سلوچ، شوهر این زن، او را به یکباره ترک کرده است. یعنی سلوچ کجاست؟ زن، هنوز دلباخته سلوچ و از او دلخور است.
بریدهای از کتاب جای خالی سلوچ نوشته محمود دولت آبادی
زخمی اگر بر قلب بنشیند،تو، نه میتوانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه میتوانی قلبت را دور بیاندازی. زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیاندازی. قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.
معرفی کتاب زمین سوخته نوشته احمد محمود
احمد عطا یا احمد محمود را نیز با کتاب همسایهها میشناسیم. نویسندهای که به سبک رئالیسم اجتماعی مینوشت. در این سبک، شخصیتها آیندهنگر و جستوجوگر هستند. اما، خانوادهای که در مرکز داستان کتاب زمین سوخته قرار گرفتهاند، مناسباتی را فراهم میکنند که ما با انسانهایی روبهرو شویم که دارند انتخاب میکنند. بمانیم یا برویم؟ از درودیوارهای شهر آتش میریزد، خانوادههای جنوبی زیر انفجار، دیگر چه چیزی برای از دست دادن دارند جز وطن و هویت؟ پس باید بمانند و بجنگند یا به جایی تازه برای زنده ماندن مهاجرت کنند؟ کتاب زمین سوخته، داستان بلبشویی است که در خانوادههای جنگ زده در آن دوران تاریک بهوجود آمده است.
بریدهای از کتاب زمین سوخته نوشته احمد محمود
جابهجا، کنار پیادهروها و رو جدول وسط خیابان- که حالا چمنش خشک شده است و پاسار شده است- دختران و پسران مسلح ایستادهاند. دختر بلندبالایی که شلوار نظامی بپا دارد و روسری بسته است و دو نوار فشنگ لخت، چپ و راست حمایل کرده است و فشنگها رو زمینه سیاه پیراهن پشمیاش نور خورشید را باز میتابند، تفنگش را رو هوا تکان میدهد…
معرفی کتاب تو در قاهره خواهی مُرد نوشته حمیدرضا صدر
حمیدرضا صدر، نویسندهای بود که گاهی فوتبال را تفسیر و گاهی سینما را نقد میکرد. او را در سال 1400 از دست دادیم. جالب این است که داستان کتاب به زبان دوم شخص بیان میشود و راوی محمد رضا شاه پهلوی است. روایت به شیوه دوم شخص به صورتی است که ما هر لحظه انگار به انجام دادی کاری که راوی حکایت میکند، ترغیب میشویم. محمدرضا پهلوی از وقایع و فرازونشیبهایی حرف میزند که کار دستش داد. از تعللش در تصمیمگیری، از سیاستهایی که او را همچون یک باتلاق میبلعید. آیا محمد رضا پهلوی کرخت بود؟
بریدهای از کتاب تو در قاهره خواهی مُرد نوشته حمیدرضا صدر
تو دوبار برای دیدار نخستوزیر گلولهخوردهات راهی بیمارستان پارس شدی. هردوبار جامه جراحان را برتن کردی. هر دوبار به نخستوزیر گلولهخوردهات که شُهره به سخنوری بود و حالا عاجز از تکلم، نگاه کردی. هر دوبار لبخندِ سردِ نقشبسته بر گوشه لبانش را دیدی. هر دوبار غمزده بیمارستان پارس را ترک کردی.
منبع: راهنماتو