رابرت آنتونی دنیرو جونیور در تاریخ ۱۷ اوت ۱۹۴۳ (۲۵ مرداد ۱۳۲۲) در شهر نیویورک از کشور ایالات متحده آمریکا چشم به جهان گشوده است. تنها فرزند ویرجینا ادمیرال و رابرت دنیرو سینیور، زوجی که اصالتی ایرلندی، ایتالیایی، هلندی و بریتانیایی داشتهاند. این زوج در جریان برگزاری کلاسهای نقاشی با یکدیگر آشنا شده و شیفته یکدیگر گشتهاند تا این که با یکدیگر ازدواج کرده و ماحصل ازدواج آنها فرزندی شد که در سن ۲ سالگی شاهد جدایی والدینش از یکدیگر بوده است.
جدایی این زوج که به سبب اختلافات پیش آمده از سوی پدر رقم خورد، سبب گشت تا رابرت دنیرو به همراه مادرش در گرینیچ ویلج سکونت نماید. جایی که پدرش نیز در همان حوالی مستقر شد تا بتواند ارتباط نزدیکی با فرزندش داشته باشد. محله گرینیچ ویلج به عنوان ایتالیا کوچک واقع در شهر نیویورک شهرت پیدا کرده و رابرت دنیرو دوستی نزدیکی را با کودکان آنجا تجربه میکرد؛ مسئلهای که مورد تایید پدرش نبود و از رابطه فرزندش با بچههای خیابانی ایتالیایی رضایت نداشت. با این حال رابرت دنیرو به دوستی خود ادامه داد تا حدی که حتی امروزه نیز با بسیاری از آنها ارتباط نزدیک خود را حفظ کرده است.
در حالی که تنها ۱۰ سال سن داشت، به شرکت در کلاسهای بازیگری روی آورد و کنار درس و مدرسه مشغول فراگیری تکنیکهای بازیگری بود و به همین منظور نیز برای نخستینبار به واسطه یک تئاتر مدرسهای به نام The Wizard of Oz در مقابل بینندگان حاضر شد و به نقش آفرینی پرداخت. رابرت دنیرو با ورود به دهه دوم زندگی خود رسماً شیفته سینما شده بود و هیچ چیز دیگری نمیتوانست این ذوق و اشتیاق را سیراب نماید؛ به همین منظور در سن ۱۶ سالگی از دبیرستان ترک تحصیل نمود تا به حرفه بازیگری روی آورده و تمام توجه خود را به این مقوله معطوف نماید. او در آن زمان الگوی خود را اسطورههای بازیگری همچون جیمز دین، مارلون براندو و مونتگومری کلیفت قرار داده بود و با تماشای آثار آنها سعی در یادگیری متدهای بازیگریشان داشت.
پس از گذراندن دورههای بازیگری مختلف و کسب تجربه در این حوزه رابرت دنیرو جوان آماده بود تا با تمام وجود وارد عرصه بازیگری شده و مسیر تبدیل شدن به یک اسطوره را آغاز نماید. به همین منظور با نقش مکمل در آثاری نظیر Three Rooms in Manhattan، Encounter و Les Jeunes Loups حرفه بازیگری را آغاز کرد و به سبب برخورداری از تواناییهای چشمگیر خیلی زود موفق شد تا در فیلم Greetings و در سال ۱۹۶۸ برای نخستینبار ایفای نقش اصلی را بر عهده بگیرد؛ اثری که جرقه همکاریهای طولانی و موفق بین او و برایان دی پالما را برای سالهای آتی شعلهور میکرد.
تا سال ۱۹۷۳ میلادی، رابرت دنیرو بازیگر نه چندان شناخته شدهای بود که پروژههای سینمایی بزرگ و کوچکی نظیر Sam’s Song، The Wedding Party و Born to Win را نقش آفرینی میکرد که علیرغم دریافت نقدهای مثبت از سوی منتقدین و مورد تحسین قرار گرفتن، فرصت چندانی برای شهرت پیدا نکرده و همچنان بازیگری ناشناخته به شمار میرفت. رویکردی که با آغاز همکاری بین او و مارتین اسکورسیزی در سال ۱۹۷۳ دگرگون شد و به یکباره موجی از شهرت و محبوبیت را برایش به همراه داشت.
رابرت دنیرو در طی نخستین همکاری تاریخساز با مارتین اسکورسیزی برای ایفای نقش در فیلم درام و جنایی Mean Streets برگزیده شد و به سبب برخورداری از تواناییهای ارزشمند، به او این اجازه داده شد تا برخی از سکانسها را به صورت فی البداهه نقش آفرینی نماید؛ تصمیمی از سوی مارتین اسکورسیزی که این بازیگر جوان را مجاب کرد تا از بقیه همکارانش فاصله گرفته و برای به نمایش در آوردن بهترین سکانسهای ممکن، به تنهایی به ایدهپردازی مشغول شود. زحمتی که نتیجه مثبتی را نیز به همراه داشت و نه تنها مورد تحسین یک صدا منتقدین قرار گرفت، بلکه شهرت قابل توجهی را نیز در بین مخاطبین عام سینما برایش به همراه داشت.
نقش آفرینی رابرت دنیرو در فیلم Mean Streets به حدی چشمگیر بود که نظر مثبت کارگردان افسانهای سینمای هالیوود یعنی فرانسیس فورد کاپولا را جلب نمود تا به او فرصتی طلایی داده و در قامت ویتو کورلئونه جوان به ایفای نقش در فیلم The Godfather Part II بپردازد؛ فیلمی که به مانند تحقق یک آرزوی محال برای رابرت دنیرو بود و میتوانست دوران جوانی شخصیتی را به تصویر بکشد که بازیگرش یعنی مارلون براندو را از دوران نوجوانی مورد ستایش قرار میداد. البته که او برای حضور در فیلم نخست نیز تست بازیگری داده بود اما مشغله کاری برای حضور بر سر صحنه The Gang That Couldn’t Shoot Straight مانع از همکاری زود هنگام با فرانسیس فورد کوپولا شده بود.
رابرت دنیرو برای به تصویر کشیدن نسخه جوان ویتو کورلئونه به یادگیری زبان سیسیلی روی آورد و تمام و کمال خود را وقف نقشش کرد تا بتواند بهترین عملکرد ممکن را ارائه دهد. The Godfather Part II پس از اکران با تحسین منتقدین مواجه گشت و موفق شد تا نامزد دریافت ۱۱ جایزه در جشنواره اسکار شود که برای رابرت دنیرو نخستین و مهمترین دستاورد زندگیاش تا آن زمان را به همراه داشت: کسب جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد که زندگی وی را برای همیشه در حوزه بازیگری متحول میکرد؛ جایزهای که خود شخص رابرت دنیرو در مراسم حضور نداشت و فرانسیس فورد کوپولا به نمایندگی از وی آن را دریافت نمود.
نکته حائز اهمیت ماجرا در کسب چنین جایزهای در این است که مارلون براندو و رابرت دنیرو به عنوان تنها بازیگرانی در تاریخ سینما محسوب میشوند که برای ایفای نقش یک شخصیت (ویتو کورلئونه) جایزه اسکار دریافت نمودهاند. موفقیتی در سال ۱۹۷۶ میلادی که جایگاه بازیگری این اسطوره را متحول کرد و راه را برای نقش آفرینیهای دیوانهوارتری از سوی او هموار نمود. وی تنها ۲ سال بعد در طی همکاری مجدد با مارتین اسکورسیزی به ایفای نقش منحصر به فردی در فیلم Taxi Driver پرداخت که پس از گذشت چندین دهه بنا به عقیده بسیاری از طرفدارانش، بهترین نقش آفرینی وی در سینما لقب گرفته است.
فیلم نئو-نوآر، دلهرهآور و روانشناختی Taxi Driver روایتگر زندگی مردی به نام تراویس بیکل میباشد که پس از حضور در جنگ ویتنام، به خانه بازگشته تا زندگی خود را ادامه دهد. با این حال تجربیات تلخ جنگ و همچنین فضای بیرحمانه شهر نیویورک سبب میشود تا این راننده تاکسی به مرور به جنون دچار شده و اتفاقاتی غیرقابل پیش بینی را تجربه نماید. رابرت دنیرو برای به تصویر کشیدن شخصیت تراویس بیکل مدتی را با سربازان پایگاه ارتش ایالات متحده آمریکا سپری کرد تا بتواند از لهجه و شیوه رفتاری آنها الگو بگیرد و در عین حال ۱۳ کیلوگرم وزن کم کرد و به یادگیری تیراندازی با اسلحه گرم پرداخت تا بتواند بهترین نمایش ممکن را از خود بروز دهد.
تلاشهای رابرت دنیرو نتیجه داد و در ترکیب با شیوه کارگردانی استادانه مارتین اسکورسیزی Taxi Driver موفق شد تا نامزد دریافت ۴ جایزه از جمله بهترین بازیگر مرد شده که البته تنها در شاخه “بهترین موسیقی فیلم” موفق به کسب جایزه شد. نقش آفرینی رابرت دنیرو به حدی چشمگیر و دیوانهوار ظاهر شد که هر بینندهای را مات و مبهوت خود میکرد تا حدی که جمله “You talkin’ to me?” به یکی از مشهورترین دیالوگهای تاریخ سینما تبدیل شده است. Taxi Driver به آن دسته از فیلمهایی تبدیل شد که حتی پس از گذشت حدود ۵۰ سال نه تنها ذرهای از جذابیت و ارزش آن کاسته نشده، بلکه چه بسا در سینمای مدرن امروز بیش از پیش میتوان اهمیت و جایگاه آن را درک نمود.
در طی سالهای بعدی اگرچه شعه آتش نقش آفرینیهای رابرت دنیرو با آثاری نظیر ۱۹۰۰، The Last Tycoon و New York, New York کاهش پیدا کرده بود اما همچنان نقش آفرینیهای زیبا و منتقد پسندی را از خود به معرض نمایش میگذاشت تا این که پس از مطالعه فیلمنامه The Deer Hunter شیفته روایت داستان آن شد و نخستین کسی بود که برای حضور در ساخته مایکل چیمینو قرارداد همکاری را امضا نمود. اثری که او را در کنار بازیگران بزرگ دیگری نظیر مریل استریپ و کریستوفر واکن قرار میداد. رابرت دنیرو برای ایفای نقش سرباز آمریکایی در جنگ ویتنام مورد تحسین منتقدین قرار گرفت و به عنوان بهترین بازیگر مرد نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
چهارمین همکاری رابرت دنیرو و مارتین اسکورسیزی ۱ سال بعد در ۱۹۸۰ میلادی با فیلم درام و بیوگرافی Raging Bull رقم خورد تا این بازیگر برجسته هالیوود در یکی از متفاوتترین نقش آفرینیهای کارنامه هنری خود شخصیت جیک لاموتا، بوکسور ایتالیاییتبار مشهور را به تصویر بکشد. ورزشکاری که علیرغم کسب موفقیتهای بسیار اما به سبب برخورداری از روحیه شدیداً خشنی که داشت، زندگی شخصیاش را به آشوب دچار کرد تا حدی که رابطهاش با همسر و خانوادهاش تمام و کمال به ورطه نابودی کشیده شد. رابرت دنیرو در یکی از چالش برانگیزترین و سختترین تجربیات بازیگری خود مجبور به افزایش ۲۷ کیلوگرم وزن و یادگیری ورزش بوکس شد.
فیلم Raging Bull به سبب روایت داستانی بسیار خشن و خونین با نقدهای ضد و نقیضی مواجه شد. اثری که با وجود انتقادات من باب نمایش خشنی از ورزش بوکس اما منتقدین به صورت یک صدا نقش آفرینی رابرت دنیرو را مورد تعریف و تمجید قرار داده و ساخته بیوگرافی مارتین اسکورسیزی موفق به کسب ۸ نامزدی در جریان برگزاری جشنواره اسکار شد که جایزه بهترین بازیگر مرد بدون هیچ شک و شبههای به رابرت دنیرو تعلق گرفت تا باری دیگر طرفدارانش را به وجد بیاورد. Raging Bull به عنوان یکی از بهترین فیلمهای دهه ۱۹۸۰ میلادی و همچنین یکی از بهترین فیلمهای ورزشی و بیوگرافی تمام دوران شناخته شده است.
نقش آفرینی استادانه رابرت دنیرو در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی سبب شد تا نظر مثبت کارگردان پرآوازه دیگری از سینمای هالیوود یعنی استنلی کوبریک نسبت به وی جلب شده تا حدی که نقش جک تورس از فیلم The Shining را ابتدا برای رابرت دنیرو متصور شود. با این حال جک نیکلسون موفق شد تا این نقش را از آن خود کرده و یکی از ترسناکترین فیلمهای ژانر وحشت سینما را به ارمغان بیاورد. شاید جالب باشد تا بدانیم که در صورت ایفای این نقش توسط رابرت دنیرو، مسیر بازیگری او و جک نیکلسون تمام و کمال جلوه متفاوتی به خود میگرفت؛ اتفاقی که خوشبختانه یا متاسفانه به وقوع نپیوست.
با آغاز دهه ۱۹۸۰ میلادی اگرچه که رابرت دنیرو با آثاری نظیر Once Upon a Time in America و True Confessions همچنان استادانه به ایفای نقشهای جدی میپرداخت اما تصمیم گرفت تا کمی از حیطه کاری خود خارج شده و به سمت نقشهای متفاوتتری قدم بردارد. تصمیمی که او را مجاب کرد تا ژانر کمدی را امتحان نماید. تصمیمی جنجالی که برایش گران تمام شد؛ زیرا در همکاری با مارتین اسکورسیزی فیلم کمدی سیاه The King of Comedy را به ارمغان آورد که یک ناامیدی تمام و کمال لقب گرفت و عدم استقبال مخاطبین در گیشه را به همراه داشت.
با این حال همکاری مجدد او با مریل استریپ در کمدی و عاشقانه Falling in Love بازخوردهای به مراتب بهتری را دریافت نمود و اثری سرگرمکننده و دوست داشتنی از سوی منتقدین لقب گرفت. رابرت دنیرو برای نخستینبار در سال ۱۹۸۵ وارد ژانر علمی تخیلی شد و ایفای نقش در فیلم Brazil به کارگردانی تری گیلیام را بر عهده گرفت. اثری حول محور مردی که در یک جامعه پاد-آرمانشهری درگیر رویا و خیالات خود شده و اتفاقاتی غیرمنتظره را تجریه میکند. Brazil اگرچه که در باکس آفیس ناموفق ظاهر شد و فیلمنامه تری گیلیام واکنش منفی منتقدین را به همراه داشت تا حدی که حتی بازی رابرت دنیرو هم به چشم نیامد اما در طی سالهای بعدی به اثری کالت تبدیل شد و طرفداران خاص خودش را پیدا کرد.
در حالی که رابرت دنیرو با اجرای نمایش تئاتر Cuba and His Teddy Bear حسابی سر و صدا به راه انداخته بود، برای فیلم جدید خود با جرمی آیرونز در فیلم درام The Mission وارد همکاری شد؛ اثری که اگرچه در جلب نظر منتقدین چندان ارزشمند ظاهر نشد اما در سمت مقابل جوایز گوناکونی اعم از بهترین فیلمبرداری از جشنواره اسکار را کسب نمود. تا پایان دهه ۱۹۸۰ او به ایفای نقش در آثاری نظیر The Untouchables، Midnight Run و We’re No Angels پرداخت و همچنین برای نخستینبار با فیلم Angel Heart به ژانر وحشت ورود کرد تا تجربیات متفاوت و ارزشمندی را کسب نماید. آثاری که هر یک به شیوههای مختلفی طرفداران وی را شگفتزده کرده است.
با توجه به اعتقادات مذهبی سفت و سخت مارتین اسکورسیزی که در سینمای هالیوود به امری مشهور تبدیل شده، او درصدد ساخت فیلمی حول محور عیسی مسیح تحت عنوان The Last Temptation of Christ در سال ۱۹۸۸ میلادی بر آمد و از بازیگر شناخته شده خود یعنی رابرت دنیرو برای ایفای نقش اصلی دعوت نمود. با این حال رابرت دنیرو علاقهای به چنین نقشی نداشت و آن را رد کرد و به جای او ویلم دافو در قامت مسیح ظاهر شد. با این حال همکاران قدیمی و شناخته شده هالیوود ۲ سال بعد برای ساخت فیلم جنایی دیگری تحت عنوان Goodfellas وارد همکاری شده تا یکی از به یاد ماندنیترین فیلمهای جنایی و گانگستری تاریخ سینما را شاهد باشیم که این بار از جو پشی نیز بهره میبرد؛ بازیگری که برای ایفای نقش در این فیلم جایزه بهترین بازیگر مرد مکمل را از سوی آکادمی اسکار دریافت نمود.
فیلم دیگر رابرت دنیرو برای سال ۱۹۹۰ میلادی Awakenings نام داشت که اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته الیور ساکس محسوب میشد و او را در کنار رابین ویلیامز فقید قرار میداد. اثری به شدت تحسین شده که نامزدی اسکار دیگری را برای رابرت دنیرو در شاخه بهترین بازیگر مرد جشنواره اسکار به همراه داشت. او در طی همکاری ادامهدار با مارتین اسکورسیزی و به لطف نقش آفرینی در فیلم Cape Fear مورد توجه هیئت داوران آکادمی اسکار قرار گرفت و باری دیگر در شاخه بهترین بازیگر مرد نامزد دریافت جایزه شد تا بیش از پیش قدرت بازیگری خود را به معرض نمایش گذاشته باشد.
رابرت دنیرو در طی سالهای بعدی به نقش آفرینی متفاوتی روی آورد که اگرچه موفقیتی برای وی به همراه نداشت اما به صورت کلی رقمزننده آثاری جذاب و سرگرمکننده برای دوست داران سینما به شمار میرفت. آثاری همچون Mistress، Night and the City، Mad Dog and Glory و This Boy’s Life که هر یک بازخوردهای متفاوتی از سوی منتقدین را به همراه داشت. پس از چندین و چند سال حضور فعال و چشمگیر در حوزه بازیگری، رابرت دنیرو بالاخره در سال ۱۹۹۳ میلادی رویه متفاوتی را در پیش گرفت و برای نخستینبار سکان هدایت یک پروژه را بر عهده گرفت.
فیلم A Bronx Tale به کارگردانی و نقش آفرینی رابرت دنیرو ساخته شد و روایتگر مردی ۲ رگه آمریکایی-ایتالیایی بود که با مسائل مختلفی اعم از نژاد پرستی، طرد شدگی از جامعه و جنایتهای سازمان یافته دست و پنجه نرم میکرد. نخستین تجربه کارگردانی بازیگر تحسین شده سینمای هالیوود با بازخوردهای نسبتاً مثبتی از سوی منتقدین روبرو شد و شیوه کارگردانی وی مورد پسند مخاطبین واقع گشت. او ۱ سال بعد در فیلم علمی تخیلی و ترسناک Mary Shelley’s Frankenstein به نقش آفرینی پرداخت؛ اثری که اگرچه با فروش قابل توجهی در گیشه روبرو شد اما واکنش تند منتقدین را برانگیخت تا حدی که حتی نقش آفرینی رابرت دنیرو نیز با انتقادات شدیدی روبرو گشت.
این بازیگر ۸۰ ساله در سال ۱۹۹۵ میلادی با اسطوره دیگری از سینمای هالیوود یعنی آل پاچینو وارد همکاری شد تا یکی از بهترین فیلمهای اکشن و جنایی تمام دوران را نقش آفرینی نماید. ساخته جاهطلبانه و بینظیر مایکل مان به نام Heat که رابرت دنیرو و آل پاچینو را به عنوان دزد و پلیس روبرو یکدیگر قرار میداد تا شاهد یکی از دیوانهوارترین رویاروییهایی باشیم که هر مخاطبی را شیفته روایت داستان خود میکرد. Heat با استقبال گستردهای از سوی منتقدین و مخاطبین عام روبرو شد تا حدی که پس از گذشت چندین دهه بحث ساخت دنبالهای بر آن مطرح شده است.
با پایان دهه ۱۹۹۰ میلادی و آغاز قرن جدید، رابرت دنیرو اگرچه از ایفای نقشهای نمادین خود فاصله گرفت و به مانند گذشته مخاطبینش را با نقش آفرینیهای دیوانهواری همچون راننده تاکسی در بهت و حیرت فرو نمیبرد اما با این حال آثاری ارزشمند و سرگرمکننده را در ژانرهای مختلف پدید میآورد که میتوانست هر بینندهای را مجذوب خود نماید. از فیلم سراسر اکشن و عجیب و غریبی همچون Machete گرفته تا فانتزی Stardust و صداپیشگی در انیمیشن Shark Tale، او دامنه کاری خود را به قیمت از دست دادن شیوه منحصر به فرد بازیگریاش گسترش داده بود. امری که انتقاد طرفداران قدیمیاش وی را در پی داشت.
با در پیش گرفتن چنین رویهای، پروژههای شکست خورده و ناامید کننده وی نیز افزایش قابل توجهی پیدا کرد. از فیلم ترسناک و ماورایی Red Lights گرفته که با واکنشهای به شدت تند و شکست در گیشه مواجه شد تا کمدیهایی نظیر Last Vegas و Grudge Match که واکنشهای ضد و نقیضی را به همراه داشت. در این بین اما همچنان میتوانستیم شاهد نقش آفرینیهای جذابی در آثاری همچون Silver Linings Playbook، Killer Elite و Limitless از سمت وی باشیم که جلوههای دیده نشدهای از توانمندی این بازیگر ۸۰ ساله را به معرض نمایش میگذاشت تا حدی که برای ایفای نقش در فیلم Silver Linings Playbook نامزد دریافت جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش مکمل نیز شده بود.
در سال ۲۰۱۳ میلادی نیز هدیهای را برای طرفداران قدیمیاش با فیلم The Family به همراه داشت که حال و هوای اکشن و مافیایی دوران جوانیاش را یادآور میشد. اثری که از نقش آفرینی متفاوت میشل فایفر در قامت همسرش نیز بهره میبرد. رابرت دنیرو همچنین در سال ۲۰۱۹ میلادی چشمگیر ظاهر شد و فیلمهای به شدت موفق و جذابی را نقش آفرینی نمود. نخست در قامت شخصیتی فرعی به ایفای نقش در فیلم Joker از سینمای دیسی پرداخت و سپس در پروژه پرهزینه کمپانی نتفلیکس یعنی The Irishman با دوست و همکار قدیمی خود به نام جو پشی باری دیگر روایتی مافیایی محور را به تصویر کشید؛ اثری که تکنولوژی جوانسازی بازیگرانش حسابی جنجالی ظاهر شد و عمده بودجه فیلم نیز صرف همین مسئله شد. The Irishman در فصل جوایز نیز حسابی خوش درخشید و نامزدیهای متعددی را برای بازیگرانش به همراه داشت.
از آن زمان تاکنون مهمترین پروژه سینمایی رابرت دنیرو به همکاری مجدد وی با مارتین اسکورسیزی بر سر فیلم جنجالی Killers of the Flower Moon مربوط میشود که در ۲۰۲۳ میلادی به اکران در آمد و با واکنشهای متفاوتی از سوی مخاطبینش روبرو شد. فیلمی برگرفته از سلسله اتفاقاتی واقعی که تا به امروز آخرین نامزدی رابرت دنیرو در جشنواره اسکار را برای شاخه بهترین بازیگر مکمل مرد به همراه داشته است. نامزدیای که واکنش وی نسبت به رابرت داونی جونیور برای کسب این جایزه با حواشی پرسر و صدایی در فضای مجازی روبرو شده است. هنرمند مورد احترامی که علیرغم تمامی حواشی به عنوان یکی از بزرگترین و توانمندترین بازیگران تاریخ سینمای هالیوود شناخته شده و نه تنها دستاوردهای قابل توجهی را به ثبت رسانده، بلکه در برخی از جریان سازترین فیلمهای سینما نیز نقش آفرینی کرده است.
منبع: گیمفا