جنگ واژهای است که هیچکس آن را دوست ندارد. بر خلاف سیاستمداران جنگطلب، انسانهای صلحجو هیچوقت دوست ندارند هیچ جنگی در هیچ نقطهای از جهان رخ دهد. با این حال متاسفانه از دوران باستان تا همین امروز، جنگهای بسیار زیادی در سراسر جهان شکل گرفتهاند و انسانهای زیادی جان خود را در این نبردها از دست دادهاند. این آرزو که هیچوقت هیچ انسانی جان خود را در جنگ از دست ندهد، تاکنون محقق نشده و احتمالا در آینده هم به واقعیت نمیپیوندد. تا وقتی که انسانها هستند، به جنگهای خونین ادامه میدهند و از این کار خسته نمیشوند.
برخی از این جنگها، مهم و اجتنابناپذیر بهنظر میرسد؛ از جمله جنگ جهانی دوم یا جنگ داخلی آمریکا. اما برخی از جنگها آنقدر مسخره و احمقانه بودند که نشان میدهند متاسفانه برخی از انسانها فقط عاشق جنگیدن و ریختن خون دشمنان خود هستند و برای این کار، کافی است یک دلیل بسیار کوچک و احمقانه داشته باشند. این افراد تقریبا از هر چیزی بهعنوان یک بهانه برای آغاز یک جنگ استفاده میکنند.
در این مطلب قصد داریم ۱۰ مورد از احمقانه ترین جنگ های جهان در طول تاریخ را به شما معرفی کنیم. البته اگر از زاویهای دیگر به این موضوع نگاه کنیم، تمام جنگهای جهان، احمقانه هستند؛ چرا که هیچ جنگی ارزش جان انسانهایی که در طول نبرد کشته میشوند را ندارد. اما برخی جنگها در طول تاریخ از لحاظ احمقانه و مسخره بودن، سرآمد نبردهای دیگر بودهاند. بیایید با این جنگ های مسخره و مضحک بیشتر آشنا شویم.
۱. جنگ شترمرغ استرالیایی (۱۹۳۲ میلادی)
با شنیدن واژه جنگ، احتمالا تصاویری از نبردهای شدید و خونین و برنامهریزیهای استراتژیک در ذهن شما شکل میگیرد. اما جنگ Emu یا جنگ شترمرغ استرالیایی، ماجرای متفاوتی دارد. این درگیری در سال 1932 در استرالیا رخ داد و در آن انسانها با یکدیگر نمیجنگیدند؛ بلکه ارتش انسانها در مقابل شترمرغها قرار گرفته بودند.
پس از جنگ جهانی اول، بسیاری از کهنهسربازان استرالیایی، زمینهایی را از دولت دریافت کردند تا در آنها به کشاورزی مشغول شوند. در سال ۱۹۳۲ میلادی، این کشاورزان با یک مشکل عجیب مواجه شدند؛ حدود ۲۰ هزار شترمرغ بومی استرالیایی از مناطق ساحلی به داخل کشور مهاجرت کردند، حصارها را زیر پا گذاشتند و زمینهای تازه کشت شده را ویران کردند.
دولت استرالیا برای مقابله با این شترمرغها، سربازان مجهز به مسلسل Lewis و 10 هزار گلوله را به میدان جنگ که همان زمینهای کشاورزی بود، اعزام کرد. حتما سریال شبهای برره را به یاد دارید که در آن، بررهایها از دشمن فرضی شکست میخوردند؛ اما در سال 1932، ارتش استرالیاییها از شترمرغها شکست خوردند.
شترمرغهای استرالیایی با دویدن در الگوهای نامنظم، سربازان را گیج میکردند و ضربه زدن به آنها برای سربازان به کار بسیار دشواری تبدیل شده بود. در طول این نبرد احمقانه، فقط دهها شترمرغ کشته شدند و پس از چندین تلاش، سربازان استرالیایی، شکست خود را پذیرفتند.
۲. جنگ سطل بلوط (۱۳۲۶ تا ۱۳۲۸ میلادی)
جنگها به دلایل زیادی شکل میگیرند؛ از طمع قدرت گرفته تا کسب افتخار یا بهدست آوردن اراضی. اما گاهی اوقات هم ممکن است یک جنگ چند ساله بهخاطر فقط یک سطل چوبی شکل بگیرد. جنگ سطل بلوط بر سر یک سطل ساده در بین شهرهای مودنا و بولونیا که در ایتالیا با یکدیگر رقیب و دشمن بودند، به وقوع پیوست.
تنش بین این دو شهر رقیب بهخاطر اختلافات سیاسی و ارضی، سالها وجود داشت؛ اما یک اقدام جسورانه توسط سربازان مودنایی، آتش جنگ را شعلهور کرد. در جریان یورش به بولونیا، سربازان مودنا بهجای اینکه به دنبال چیزی باارزش یا استراتژیک باشند، با وقاحت تمام یک سطل بلوط را از شهر بولونیا دزدیدند. بولونیاییها این دزدی بهظاهر پیش پا افتاده را یک توهین بزرگ میدانستند و خواستار بازگردان سطل شدند. هنگامی که مودنا از برگرداندن این سطل بلوط امتناع کرد، یک نبرد تمام عیار که به نبرد زاپولینو نیز شهرت پیدا کرد، آغاز شد.
در نهایت در این جنگ احمقانه، مودنا پیروز شد و سطل را بهعنوان یک غنیمت جنگی پیش خود نگه داشت. این سطل بلوط بدنام تا به امروز نیز در مودنا نمایش داده میشود و یادآور یکی از احمقانه ترین جنگ های جهان در طول تاریخ است.
۳. جنگ گوش جنکینز (۱۷۳۹ تا ۱۷۴۸ میلادی)
جنگ گوش جنکینز، شاید در ظاهر مانند یک داستان عجیب و غریب از کتابهای داستان کودکانه بهنظر برسد؛ اما در واقع یک درگیری جدی و مرگبار بین بریتانیا و اسپانیا در قرن ۱۸ میلادی بود. این نام عجیب از حادثهای گرفته شده است که باعث بروز تنشهایی در بین دو قدرت دریایی آن زمان شد.
در سال ۱۷۳۱ میلادی، کاپیتان رابرت جنکینز، یک دریانورد و تاجر بریتانیایی ادعا کرد که کشتی او مورد هجوم گارد ساحلی اسپانیا قرار گرفت و اسپانیاییها یکی از گوشهای او را بریدند و هشدار دادند که همین اتفاق برای پادشاه جورج دوم نیز رخ خواهد داد. این داستان ممکن بود در حد یک داستان ملوانی باقی بماند؛ اما در سال ۱۷۳۸ میلادی، جنکیز گوش بریده شدهی خود را به پارلمان بریتانیا نشان داد و آتش احساسات ضد اسپانیایی را برافروخت و یک نبرد سیاسی را آغاز کرد.
اگرچه برای شکلگیری این جنگ، دلایل مهمتری مثل حقوق تجاری در دریای کارائیب و جاهطلبیهای سرزمینی نیز وجود داشت، اما بریده شدن گوش کاپیتان جنکینز عاملی بود که افکار عمومی و پارلمانی بریتانیاییها را علیه اسپانیا کرد و در نهایت کشورها در سال ۱۷۳۹ میلادی وارد یک جنگ طولانی شدند.
۴. جنگ قنادی (۱۸۳۸ تا ۱۸۳۹ میلادی)
جنگ قنادی، یک دعوای غذایی نبود؛ بلکه یک جنگ واقعی بین فرانسه و مکزیک بود و همه چیز با یک شیرینیپز فرانسوی ناراضی به نام رمونتل آغاز شد. در اوایل دهه ۱۸۳۰ میلادی، مغازه قنادی رمونتل در تاکوبایا که اکنون بخشی از مکزیکو سیتی است، توسط افسران مکزیکی غارت شد. ریمونتل که از خسارات وارد شده خشمگین شده بود، برای دریافت غرامت از دولت مکزیک اقدام کرد، اما تلاش او به جایی نرسید. او سپس شکایات خود را به گوش لویی فیلیپ، پادشاه فرانسه رساند. همزمان با این شکایت، فرانسویها نگرانیهای زیادی درباره بدهیهای مکزیکیها و غرامتهای پرداخت نشده پس از جنگ استقلال مکزیک داشتند.
فرانسه با رخ دادن این اتفاق برای ریمونتل شیرینیپز، تصمیم گرفت بالاخره اقدامی علیه مکزیکیها انجام دهد. در سال ۱۸۳۸ میلادی، نیروهای فرانسوی سواحل شرقی مکزیک را محاصره کردند و قصد داشتند یک قطعنامه را به طرف مکزیکی تحمیل کنند. این فشار نظامی منجر به شکلگیری درگیریهایی از جمله نبرد دریایی مهم در وراکروز شد.
این درگیری در اوایل سال ۱۸۳۹ با میانجیگری دیپلمات بریتانیایی یعنی سر چارلز الیوت، به پایان رسید. در نهایت، مکزیک موافقت کرد که ۶۰۰ هزار پزو بدهی خود را به فرانسه پرداخت کند که خسارت مربوط به قنادی ریمونتل نیز جزو همین بدهیها بود. جنگ قنادی ریمونتل نشان میدهد که چگونه حوادث بهظاهر پیش پا افتاده میتوانند موجب تشدید تنشهای بینالمللی شوند.
۵. جنگ تولدو (۱۸۳۵ تا ۱۸۳۶ میلادی)
اگر قرار باشد دو ایالت بر سر اینکه چه کسی یک شهر را در اختیار بگیرد، با هم وارد نبرد شوند، احتمالا به شهرهای بزرگی مانند شیکاگو یا نیویورک فکر میکنید نه یک جای کوچک بهنام تولدو در اوهایو. با این حال جنگ تولدو در سال 1835 آغاز شد. این جنگ بین اوهایو و میشیگان بر سر نوار Toledo به مساحت 468 مایل مربع بهمدت یک سال ادامه داشت. هر دو ایالت با استناد به بررسیها و تفاسیر متناقض خود از قوانین سرزمینی قدیمی، ادعا کردند که منطقه تولدو به آنها تعلق دارد و امیدوار بودند که از پتانسیل آن بهعنوان یک مرکز تجاری رو به رشد استفاده کنند.
هر دو ایالت، شبهنظامیان خود را جمعآوری کردند و یک جنگ را شکل دادند. اما خوشبختانه در طول این جنگ هیچکس کشته نشد. این اختلاف مرزی تا سطح فدرال پیش رفت و در نهایت بدون خونریزی، اختلافات پیش آمده حل شدند. در سال ۱۸۳۶ میلادی، میشیگان به شرط ایالتی شدن، پذیرفت که نوار تولدو به اوهایو واگذار شود. در عوض بخش غربی شبه جزیره که منطقهای غنی از چوب و مواد معدنی بود به میشیگان داده شد. در ابتدا ساکنان میشیگان از این توافق انجام شده راضی نبودند، اما در درازمدت مشخص شد که منابع عظیم این منطقه، یک موهبت بزرگ برای میشیگان بود.
۶. جنگ فوتبال (۱۹۶۹ میلادی)
همه میدانند که در آمریکای لاتین، فوتبال چقدر اهمیت دارد و به بخشی از زندگی مردم این کشورها تبدیل شده است. اما هندوراس و السالوادور در سال ۱۹۶۹ کمی افراط کردند و قضیه را خیلی جدیتر گرفتند. مسابقه فوتبال در این سال، فراتر از یک رقابت ورزشی رفت و یک جنگ را بین این دو کشور شکل داد.
دو کشور هندوراس و السالوادور تنشهای طولانیمدتی بر سر مسائل مربوط به اراضی و مهاجرت داشتند. در دهه ۱۹۶۰ میلادی، بسیاری از مردم السالوادور در جستوجوی کسب فرصتهای بهتر به هندوراس مهاجرت کردند؛ اما این مهاجران اغلب با تبعیضها و خصومتهای جدی مواجه میشدند. این مشکلات و اختلافات در ماه ژوئن سال ۱۹۶۹ در جریان بازی فوتبال بین دو کشور بهعنوان بخشی از مقدماتی جام جهانی در منطقه آمریکای جنوبی، به اوج خود رسید. بازیهای آنها با حوادث خشونتآمیزی همراه بود و شور ملیگرایانهی رسانهای نیز مانند بنزینی برای شعلهور کردن این آتش عمل کرد.
پس از بازی آخر بین این دو کشور، روابط دیپلماتیک هندوراس و السالوادور قطع شد و در روز ۱۴ جولای، درگیری نظامی بین این دو کشور رسما آغاز شد. نیروی هوایی السالوادور در طول چهار روز بعدی، حملاتی را به اهدافی در هندوراس انجام داد و نیروی هوایی هندوراس نیز این حملات را تلافی کرد. در نهایت هزاران کشته و کلی آواره، نتیجهی این جنگ مسخره و احمقانه بود؛ اما قبل از اینکه اوضاع از این هم بدتر شود، خوشبختانه دو کشور آتش بس را به اجرا درآوردند.
۷. جنگ خوک (۱۸۵۹ میلادی)
جنگ خوک در سال ۱۸۵۹ میلادی بر سر یک خوک گرسنه شکل گرفت و منجر به سومین درگیری بین ایالات متحده و بریتانیا شد. هر دو طرف بر سر جزیره سن خوان، ادعای مالکیت داشتند. این جزیره در بین سرزمین اصلی ایالات متحده آمریکا و جزیره ونکوور قرار داشت. یک شهرکنشین آمریکایی بهنام لیمن کاتلار، خوکی را که به یک شرکت بریتانیایی به نام هادسون بی تعلق داشت، بهدلیل یورشهای مکرر به باغش با شلیک گلوله کشت و اینگونه بود که تنشهای بین بریتانیا و آمریکا به نقطه جوش رسید.
این حادثهی ساده، خیلی سریع اوج گرفت و انگلیسیها لیمن کاتلار آمریکایی را تهدید به دستگیری کردند. آمریکاییها هم ارتش خود را فرا خواندند و در یک چشم به هم زدن، این جزیره به میدان درگیری سربازان آمریکایی و انگلیسی تبدیل شد. هر دو طرف برای ماهها در یک بنبست تنشآمیز گرفتار بودند و کشتیهای جنگی آنها هم بهشکل تهدیدآمیزی در همان نزدیکیها لنگر انداخته بودند.
اما خوشبختانه پس از مدتی، دو کشور مذاکراتی انجام دادند و در نهایت توافقی برای حفظ اشغال نظامی مشترک جزیره سن خوان انجام شد. این توافق، دوازده سال بعد در سال 1871 میلادی به سرانجام رسید و در نهایت، معاهده واشنگتن، جزیره San Juan را به ایالات متحده واگذار کرد. گفتنی است تنها قربانی کل این ماجرا، خوک گرسنهای بود که به باغ لیمن کاتلار حمله کرد.
۸. جنگ سگ ولگرد (۱۹۲۵ میلادی)
ظاهرا حیوانات نقش زیادی در وقوع احمقانه ترین جنگ های جهان در طول تاریخ داشتهاند. در سال ۱۹۲۵ میلادی نیز یک جنگ بین یونان و بلغارستان به نام جنگ سگ ولگرد شکل گرفت. مرزهای کشورها همیشه منبع تنش بودهاند، اما حساسیت در مرز یونان و بلغارستان در سال ۱۹۲۵ به اوج خود رسید و در پی آن درگیری عجیبی رخ داد که بهعنوان جنگ سگ ولگرد شناخته شد.
همه چیز از آنجا شروع شد که یک سرباز مرزبان یونانی در حالی که سگ فراری خود را تعقیب میکرد، وارد مرز بلغارستان شد. مرزبانان بلغارستانی هم که نیت او را اشتباه گرفته بودند، این مرزبان یونانی را با ضرب گلوله کشتند. این حادثه که در پسزمینه تنشهای موجود بین این دو کشور اتفاق افتاد، به سرعت به تنش شدیدتری تبدیل شد.
یونان که از کشته شدن سرباز خود خشمگین بود، از بلغارستان درخواست غرامت کرد، اما بلغارها به این درخواست عمل نکردند و به همین دلیل، یونان موضع تهاجمیتری اتخاذ کرد. یونانیها در ادامه به شهر پتریچ و مناطق اطراف آن حمله کردند و در عرض چند روز، درگیریهایی آغاز شد که دهها نفر را به کشتن داد.
قبل از اینکه اوضاع وخیمتر شود، جامعه ملل (سازمانی که قبل از سازمان ملل وجود داشت) وارد عمل شد. آنها دستور آتش بس دادند و از یونان خواستند تا از مناطق اشغالی عقبنشینی کند. همچنین از یونان خواسته شد که بهدلیل خسارتهای وارد شده به بلغارستان، به این کشور غرامت بدهد. هر دو کشور در نهایت با این شرایط موافقت کردند تا از وقوع یک جنگ تمام عیار جلوگیری شود.
۹. جنگ ۳۳۵ ساله (۱۶۵۱ تا ۱۹۸۶ میلادی)
جنگ ۳۳۵ ساله، طولانیترین جنگی است که در فهرست احمقانه ترین جنگ های جهان در طول تاریخ به آن اشاره میکنیم. با این حال، این جنگ طولانی بهدلیل مدتزمان خود معروف نشده، بلکه بهدلیل کاملا متفاوتی برجسته و متفاوت است. در طول این جنگ ۳۳۵ ساله، حتی یک گلوله هم شلیک نشد و هیچ تلفاتی روی دست طرفین درگیر جنگ نماند.
ظاهرا این جنگ در سال 1651 و در طول جنگ داخلی انگلیس آغاز شد. جزایر Scillly، واقع در سواحل جنوب غربی انگلستان توسط نیروی دریایی سلطنتی اشغال شد. هلندیها که قبلا مورد حمله این نیروی دریایی قرار گرفته بودند، با نمایندگان پارلمان متحد شدند و به جزایر، اعلام جنگ کردند.
بهنظر میرسد که یک درگیری شدید و طولانی در طی این جنگ شکل گرفته، اما اشتباه نکنید. پس از اعلام جنگ، هیچ خبری از اقدام نظامی نشد و ظاهرا هر دو طرف، موضوع را به کلی فراموش کردند. همه چیز همانطور که بود باقی ماند تا این که بیش از سه قرن گذشت و به سال 1985 میلادی رسیدیم. مورخان در جزایر Scilly و هلند دریافتند که وضعیت جنگی از نظر فنی هنوز بین آنها وجود دارد؛ چرا که پس از اعلان جنگ، هیچ معاهده صلحی امضا نشد.
در نهایت در سال ۱۹۸۶ در اقدامی که سرشار از حسن نیت و شوخطبعی بود، سفیر هلند از جزایر سیلی بازدید کرد و یک معاهده صلح به امضا رسید تا این جنگ ۳۳۵ ساله، بدون شلیک حتی یک گلوله یا درگیری تن به تن و کشته شدن کسی، به پایان برسد.
۱۰. جنگ ۱۸۱۲
همانطور که از نام این جنگ پیداست، این نبرد در سال ۱۸۱۲ میلادی آغاز شد و تا ۱۸۱۴ ادامه داشت. این جنگ یکی از احمقانه ترین و بیمعنیترین جنگ های جهان در طول تاریخ بوده است و ویژگی شاخص آن نیز رهبری نظامی ضعیف و اهداف نامشخص بود. این جنگ، نبرد آدمهای خوب در برابر آدمهای بد نبود و خیلی احمقانهتر و مضحکتر از داستانهایی بود که معمولا به گوش ما میرسد.
در اوایل دهه ۱۸۰۰ میلادی، جمهوریخواهان آمریکایی بهدلیل اختلافات تجاری و تحت تاثیر قرار دادن ملوانان آمریکایی در نیروی دریایی بریتانیا، به شدت به بریتانیا حمله کردند. آنها به دنبال درگیری بودند و این مسائل را بهانهای برای تصرف کانادا که تحت حاکمیت بریتانیا قرار داشت، میدانستند.
همه چیز خوب پیش نرفت و فدرالیستهای ایالات متحده معتقد بودند که تهدید واقعی، در واقع فرانسه ناپلئونی است نه انگلیس. علاوه بر این، بسیاری از آمریکاییهایی که با وعدهی دریافت زمین به کانادا مهاجرت کرده بودند، همچنان به وطن خود علاقه نشان میدادند و پیروزی آمریکا در جنگ را ترجیح میدادند. مردم بومی به جنگ کشیده شدند و با اختلافات داخلی مواجه شدند و در نهایت چیزی جز خیانت و ضرر از دست آمریکاییها کسب نکردند.
در نهایت این یک جنگ احمقانه بود که حتی هیچکس هدف آن را نفهمید. امروزه بعضیها سعی میکنند با تحریف واقعیت، این جنگ را یک اتفاق بزرگ جلوه دهند و احتمالا آن را به ابزاری برای تبلیغات ناسیونالیستی تبدیل کنند. اما واقعا هیچ چیزی برای ستایش کردن وجود نداشت و هنوز هم هیچکس موفق به ریشهیابی جنگ ۱۸۱۲ نشده است.
منبع: گجتنیوز