«همه آن چیزی که نفس می‌کشد»!

«همه آن چیزی که نفس می‌کشد» (All That Breathes) عنوان مستندی است از سینمای هند که سال گذشته در جشنواره‌های مختلف جهانی از ساندنس در آمریکا (برنده جایزه بزرگ داوران در بخش مسابقه فیلم‌های مستند) تا کن در فرانسه (نمایش در بخش «نمایش‌های ویژه») تحسین شد و پس از نمایش در ده‌ها جشنواره مختلف دیگر و اکران سینمایی در آمریکا، بریتانیا و برخی دیگر کشورهای اروپا، در ماه دسامبر امسال در بیست و نهمین دوره جشنواره کلکته در خود هند هم نمایش داده شد.

فیلم داستان دو برادر را در دهلی روایت می‌کند که درمانگاهی کوچک را سال‌های طولانی اداره می‌کنند و در آن به درمان پرندگان مشغولند.

شوناک سن، کارگردان این فیلم می‌گوید: «با آلودگی رو‌به‌افزایش شهر دهلی، پرندگان زیادی از آسمان می‌افتند یا به ساختمان‌ها برخورد می‌کنند. چرا چنین می‌شود؟ این سوالی است که من با آن کار را شروع کردم. این قضیه من را هدایت کرد به یک مرکز بسیار کوچک که در آن دو برادر یک گاراژ را به درمانگاه پرندگان تبدیل کرده بودند و در یک زیرزمین کوچک از پرندگان زخمی نگهداری و آنها را درمان می‌کردند. در پانزده سال گذشته آنها بین بیست تا بیست و پنج هزار پرنده را درمان کرده‌اند. ایده من این بود که یک اثر شاعرانه درباره این کار بسازم. پرنده‌ای در فیلم هست به نام کورکور سیاه که نقش اصلی را دارد و نمادی می‌شود از بیماری‌های اجتماعی جامعه و محیط زیست. در نتیجه باید بگویم این فیلم درباره انسان، پرندگان، محیط زیست و مشکلات اجتماعی است.»

نمایش رابطه انسان و حیوان مهمترین مایه‌ای است که فیلمساز سعی دارد در فیلمش به آن نزدیک شود. این رابطه در فیلم از نوع رابطه‌های معمول نیست و بیشتر به یک عشق غریب به پرندگان و نوعی رابطه عاشقانه نزدیک می‌شود که محور اصلی فیلم را شکل می‌دهد و فیلمساز سعی دارد آن را شاعرانه روایت کند: «همیشه رابطه انسان با حیوان برایم جالب بود، به‌ویژه در محیط‌های بسته شهری که ما در آن زندگی می‌کنیم؛ این که حیوانات چطور با محیط شهری کنار می‌آیند و در آنجا زندگی می‌کنند. من دنبال آدم‌هایی می‌گشتم که رابطه عمیق‌تری با حیوانات دارند، برای همین شروع کردم به جست‌و‌جو. به اولین کسانی که برخوردم این دو تا برادر بودند. می‌توانم بگویم که خوش‌شانس بودم. صدها پرنده در یک اتاق کوچک تصویری بود که بلافاصله عاشقش شدم و شروع کردم به وارد شدن با دوربین به این زیرزمین کوچک.»

اما فیلم تنها به نمایش رابطه انسان و پرندگان قناعت نمی‌کند و سعی دارد این رابطه را بین انسان و باقی حیوانات در یک محیط شهری روایت کند، حتی با موش‌ها. در عین حال فیلم به تصویر عریان و غریبی از شهر پرجمعیت دهلی بدل می‌شود، جایی که آشغال‌ها و ضایعات انسانی به بخشی از زندگی شهری روزمره بدل شده‌اند به همراه موش‌هایی که گویی در یک ارکستر بزرگ در دل شهر در حال خودنمایی هستند (و فیلم به ضبط صدای آنها مشغول است، صدای موش‌هایی که تحسین بعضی از منتقدان را به دنبال داشت): «قلب ایده همان طور که گفتم رابطه انسان و حیوان بود، اما بخشی از ایده این هم بود که به تار عنکبوتی که در اطراف ما بسته شده، فکر کنیم، جایی که شهر به نقطه اصلی و مرکزی بدل می‌شود. این دو برادر تنها نمادی از یک جامعه بزرگ‌تر هستند. هسته فیلم این دو برادر و پرندگان هستند و حیوانات دیگر از جمله موش‌ها و اسب‌ها دور این هسته پرورش یافته‌اند. سعی ما در فیلم نشان دادن این نکته بود که آنها چطور در کنار انسان‌ها در یک شهر بزرگ زندگی می‌کنند.»

در این میان روابط انسانی دو برادر هم بخشی از فیلم را پیش می‌برد، جایی که اختلاف نگاه هم نمود پیدا می‌کند و بخش بزرگی از نیمه دوم فیلم را شکل می‌دهد: «مایه اصلی فیلم نمایش شرایط انسان است در کنار حیوانات، که در دل آن طبیعتاً به روابط انسانی و احساسی دو برادر هم پرداخته می‌شود. انسان مجموعه‌ای است از شرایط اجتماعی، احساسی، فلسفی و بیولوژیک. ایده ما پرداختن به همه آنها در دل یکدیگر بود.»

اما فیلم به شکلی تلخ به پایان می‌رسد، جایی که ارتباط تصویری دو برادر برقرار نمی‌شود و به شکلی یک گسست نمادین شکل می‌گیرد: «یکی از تنش‌های رابطه این دو برادر این بود که یکی‌شان با تمام وجود به کاری که می‌کند تعلق دارد و همه زندگی‌اش پرندگانی است که عاشق آنهاست، اما برادر دیگر خواسته‌ها و علایق دیگری هم دارد. از جمله این خواسته‌ها نقل مکان به جای دیگری در این جهان است. در نتیجه فکر می‌کنم این پایان در فیلم نشانه‌ای از این تنش است که در طول فیلم گسترش پیدا می‌کند و به تصویر کشیده می‌شود. در صحنه آخر آنها تلاش می‌کنند که همدیگر را در یک مکالمه ویدئویی ببینند در حالی که آسمان آبی، پشت سر ندیم- یکی از برادرها- خودنمایی می‌کند و او مرتب می‌پرسد: صدامو می‌شنوی؟ و دیگری نمی‌شنود.»